Blood LOVE 💦🩸part 2
Blood LOVE 💦🩸 part 2
همانطور که دختر بخاطر ناپدید شدن جسد شوکه شده بود ... پلیس به طرف دختر آمد...
# خانم شما گفتید یه جسد اینجاست اما انگار چیزی توی این خونه نیست . .. شما مطمئنید که اشتباه نکردید ..
+ ام ..اما من خودم دیدم .. دیدم که روی زمین افتاده بود
# خانم واقعا متاسفیم اما نمیتونیم کاری انجام بدیم ..، ما دیگه میریم ..
پلیسا به سمت در رفتند و از خونه خارج شدند ...
دختر با همون صورتی که از ترس رنگش پریده بود به طرف اتاق خواب رفت تا بتونه لباس فرم مدرسه رو با لباس خونه عوض کنه ... اما اون دختر هنوز ترسیده بود و نمیدونست که باید چیکار کنه .... آیا میتونه به زندگی در اون خونه ای که چند دقیقه پیش انسانی بی جون به زمین افتاده بود .... ادامه بده
در اتاق رو با صدای تقی به آرومی باز کرد .... وارد اتاق شد و به سمت کمد لباس ها رفت و چند دست لباس رو بیرون آورد و درون کیفش گذاشت .... و لباس های خودش هم عوض کرد ... تا بتونه از این خونه بیرون بره ... اما اون دختر کجا میخواست بره .. جایی هم برای رفتن نداشت ...
در خونه رو قفل کرد و بیرون رفت ......
دختر چند ماه بود که توی یه کافه مشغول کار بود و درآمدی هم داشت ... پس به طرف کافه رفت .....
خانومی که اونجا مشغول ریختن قهوه در لیوان بود با دیدن دختر به سمتش اومد و گفت :
٪ آه... سومین این ساعت اینجا چیکار میکنه ؟
دختر سن کمی داشت پس با سومین دوست های خوبی شده بودند ( name: لیا )
+ لیا باید بهت یه چیزی بگم ..
٪حتما بیا بشین اینجا .... خب بگو ببینم چی شده که صورتت به رنگ گچ سفید شده .
+ داشتم از مدرسه میومدم خونه که مردی بهم زنگ زد و گفت باید سریع برم خونه و ... وقتی رفتم یه ... یه جسد تو خونه بود ...
با این حرف لیا هم دیگه صورتش مثل گچ شد ..
٪ یعنی چی ... دختر... چرا باید یه مرده توی خونه ی تو باشه !!
+ نمیدونم .. واقعا نمیدونم ... رفتم و پلیس آوردم خونه اما جسد ناپدید شده بود و چیزی تو خونه نبود .. نمیدونم واقعا باید چیکار کنم لیا
٪ شیش ... سومین اشکال نداره میتونه تو خونه من بمونی باشه ... اصلا برای همیشه اونجا بمون
+ اما ... لیا ..
٪ گفتم که اشکال نداره بعدشم نمیتونی که تو اون خونه زندگی کنی ...
+ ممنونم لیا .. خیلی خیلی ازت ممنونم
1 week later.....
سومین الان یک هفته بود که خونه ی لیا بود .... و رابطه ی اون دو دختر هم خوب بود ... و همینطور یک هفته بود که مدرسه سومین هم تموم شده بود ...
سومین و لیا توی این یک هفته خیلی خوشحال بودند و همه چی رو راجب اون مسئله کاملا فراموش کرده بودند ...
صبح روز 00:Monday 9
( *ویو سومین .*
با نوری که از پنجره به محیط داخل اتاق می اومد صورت لطیف دختر رو نوازش کرد و .... دختر رو از خواب شیرین بیدار کرد ...
End of part 2
همانطور که دختر بخاطر ناپدید شدن جسد شوکه شده بود ... پلیس به طرف دختر آمد...
# خانم شما گفتید یه جسد اینجاست اما انگار چیزی توی این خونه نیست . .. شما مطمئنید که اشتباه نکردید ..
+ ام ..اما من خودم دیدم .. دیدم که روی زمین افتاده بود
# خانم واقعا متاسفیم اما نمیتونیم کاری انجام بدیم ..، ما دیگه میریم ..
پلیسا به سمت در رفتند و از خونه خارج شدند ...
دختر با همون صورتی که از ترس رنگش پریده بود به طرف اتاق خواب رفت تا بتونه لباس فرم مدرسه رو با لباس خونه عوض کنه ... اما اون دختر هنوز ترسیده بود و نمیدونست که باید چیکار کنه .... آیا میتونه به زندگی در اون خونه ای که چند دقیقه پیش انسانی بی جون به زمین افتاده بود .... ادامه بده
در اتاق رو با صدای تقی به آرومی باز کرد .... وارد اتاق شد و به سمت کمد لباس ها رفت و چند دست لباس رو بیرون آورد و درون کیفش گذاشت .... و لباس های خودش هم عوض کرد ... تا بتونه از این خونه بیرون بره ... اما اون دختر کجا میخواست بره .. جایی هم برای رفتن نداشت ...
در خونه رو قفل کرد و بیرون رفت ......
دختر چند ماه بود که توی یه کافه مشغول کار بود و درآمدی هم داشت ... پس به طرف کافه رفت .....
خانومی که اونجا مشغول ریختن قهوه در لیوان بود با دیدن دختر به سمتش اومد و گفت :
٪ آه... سومین این ساعت اینجا چیکار میکنه ؟
دختر سن کمی داشت پس با سومین دوست های خوبی شده بودند ( name: لیا )
+ لیا باید بهت یه چیزی بگم ..
٪حتما بیا بشین اینجا .... خب بگو ببینم چی شده که صورتت به رنگ گچ سفید شده .
+ داشتم از مدرسه میومدم خونه که مردی بهم زنگ زد و گفت باید سریع برم خونه و ... وقتی رفتم یه ... یه جسد تو خونه بود ...
با این حرف لیا هم دیگه صورتش مثل گچ شد ..
٪ یعنی چی ... دختر... چرا باید یه مرده توی خونه ی تو باشه !!
+ نمیدونم .. واقعا نمیدونم ... رفتم و پلیس آوردم خونه اما جسد ناپدید شده بود و چیزی تو خونه نبود .. نمیدونم واقعا باید چیکار کنم لیا
٪ شیش ... سومین اشکال نداره میتونه تو خونه من بمونی باشه ... اصلا برای همیشه اونجا بمون
+ اما ... لیا ..
٪ گفتم که اشکال نداره بعدشم نمیتونی که تو اون خونه زندگی کنی ...
+ ممنونم لیا .. خیلی خیلی ازت ممنونم
1 week later.....
سومین الان یک هفته بود که خونه ی لیا بود .... و رابطه ی اون دو دختر هم خوب بود ... و همینطور یک هفته بود که مدرسه سومین هم تموم شده بود ...
سومین و لیا توی این یک هفته خیلی خوشحال بودند و همه چی رو راجب اون مسئله کاملا فراموش کرده بودند ...
صبح روز 00:Monday 9
( *ویو سومین .*
با نوری که از پنجره به محیط داخل اتاق می اومد صورت لطیف دختر رو نوازش کرد و .... دختر رو از خواب شیرین بیدار کرد ...
End of part 2
۱.۹k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳