Part 9
Part 9
*ویو نویسنده*
پرستار که دو خانواده رو باهم اشتباه گرفته بود... اشتباهی خبر فوت و به پسرا داده بود و پسرا هم فکر کردن خدایی نکرده جیهوپ از پیششون رفته:)))
*فلش بک به نیم ساعت بعد*
پرستار:شما خانواده جانگ هوسوک هستید؟
جیمین:بله چطور؟
پرستار:اقای جانگ به هوش اومدن میتونید برید ببینیدش.
بقیه:خیلی ممنون.
*ویو نویسنده*
پسرا لباس مخصوص رو پوشیدن و وارد اتاق شدن،و با جیهوپی که سرشو انداخته بود پایین مواجه شدن!
تهیونگ: هی پسر نمیدونی چقدر مارو ترسوندی خوشحالم که پشیمونی.
شوگا:*به سمت جیهوپ رفت و بغلش کرد*خیلی ترسیدم دیگه نبینمت،نمیدونی چقدر نگرانت بودیم
نامجون:مواظب خودت باش ما مرگ و به چشم خودمون دیدیم تازه پرستار هم یه شوکی به ما وارد کرد
تهیونگ:هوبی هیونگ بدون ما خیلی دوست داریم پس مواظب خودت باش:))))
جین:پسرم مواظب خودت باش، نمیخواییم بلایی سرت بیاد،اون موقع دیگه نمیتونی از غذاهای خوشمزه من بخوریا*شت🤣*
جونگکوک:سر جدت مواظب خودت باش ، اگه تو نباشی کی به ما امید بده؟
جیهوپ:پسرا ببخشید نگرانتون کردم...*با ناراحتی*
نامجون:هی این حرف و نزن تو پسر من و داداشی این بچه هایی
جیمین:بچه ها من میرم کارای ترخیص و انجام بدم
بقیه:اوکی
*ویو نویسنده*
پسرا با هوبی حرف زدن و خندیدن، منتظر بودن برن خونه و ازش بپرسن چی شده
امشب هم یه پارت دیگه بزارم یا نه؟ 🌟🌱
*ویو نویسنده*
پرستار که دو خانواده رو باهم اشتباه گرفته بود... اشتباهی خبر فوت و به پسرا داده بود و پسرا هم فکر کردن خدایی نکرده جیهوپ از پیششون رفته:)))
*فلش بک به نیم ساعت بعد*
پرستار:شما خانواده جانگ هوسوک هستید؟
جیمین:بله چطور؟
پرستار:اقای جانگ به هوش اومدن میتونید برید ببینیدش.
بقیه:خیلی ممنون.
*ویو نویسنده*
پسرا لباس مخصوص رو پوشیدن و وارد اتاق شدن،و با جیهوپی که سرشو انداخته بود پایین مواجه شدن!
تهیونگ: هی پسر نمیدونی چقدر مارو ترسوندی خوشحالم که پشیمونی.
شوگا:*به سمت جیهوپ رفت و بغلش کرد*خیلی ترسیدم دیگه نبینمت،نمیدونی چقدر نگرانت بودیم
نامجون:مواظب خودت باش ما مرگ و به چشم خودمون دیدیم تازه پرستار هم یه شوکی به ما وارد کرد
تهیونگ:هوبی هیونگ بدون ما خیلی دوست داریم پس مواظب خودت باش:))))
جین:پسرم مواظب خودت باش، نمیخواییم بلایی سرت بیاد،اون موقع دیگه نمیتونی از غذاهای خوشمزه من بخوریا*شت🤣*
جونگکوک:سر جدت مواظب خودت باش ، اگه تو نباشی کی به ما امید بده؟
جیهوپ:پسرا ببخشید نگرانتون کردم...*با ناراحتی*
نامجون:هی این حرف و نزن تو پسر من و داداشی این بچه هایی
جیمین:بچه ها من میرم کارای ترخیص و انجام بدم
بقیه:اوکی
*ویو نویسنده*
پسرا با هوبی حرف زدن و خندیدن، منتظر بودن برن خونه و ازش بپرسن چی شده
امشب هم یه پارت دیگه بزارم یا نه؟ 🌟🌱
۳.۴k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.