پارت۳
ا/ت: بعد از این که همه رو دعوت کردی ، آدرس رو دادی .
رفتی خونه ،نهار خوردی ،درست رو خوندی و زنگ زدی اما.
اما:سلام.
ا/ت:سلام ،خوبی.
اما :مرسی ،تو خوبی.
ا/ت:اما میای بریم بیرون خرید؟
اما:باش ساعت چند ؟
ا/ت :ساعت پنج خوبه ؟
اما :باش
ا/ت :میبینمت.
تلفن رو قطع کردی انداختی رو تخت .
(ساعت۴:۱۵)
ا/ت : دیدم ساعت ۴:۱۵ سریع بلند شدم رفتم حموم .
اومدم ی شلوار کارگو ی ساده با ی کراپ پوشیدم وگوشی و کارت رو برداشتم انداختم تو کیف و رفتم.
(ساعت ۵)
ا/ت:
دیدم اما کنار پاساژ وایساده منتظر من .
اومدم و با اما سلام کردم رفتیم داخل .
۲ساعت بعد:
ا/ت: اما بریم دیگه ،من خستمه .
اما: باش.
ا/ت: از اما خدافظی کردی رفتی خونه از خستگی شدید خوابیدم.(دوستان جون کنده دو ساعت بیرون بوده)
فردا:
ا/ت: از خواب بلند شدم دیدم ساعت ۱۲ هست .
قرار بود بچه ها ساعت ۶بیان .
با استرس همه ی خونه رو تمیز کردی و رفتم حموم بعد زنگ زدم و همه ی وسایل ها رو آوردن.
چند نفر رو هم گفتم بیان تا میز غذا و بقیه ی چیز رو آماده کنند.
بعد رفتن آدم ها ،دوباره رفتم حموم و موهام رو خشک کردم.
سریع زنگ زدم به دوستم اومد و آرایشم کرد ،همراه با موهام .
وقتی رفت ساعت ۵:۳۹دقیقه بود رفتی لباس هات رو پوشیدی .(بچه ها عکس لباس ها تو اسلاید های ۲,۳,۴هست) ی دامن مشکی با ی تاپلکس مشکی با ی بوت پاشنه دار.با صدای زنگ به خودم اومدم مو درو باز کردم .
اولین کسایی که اومدن اما و دراکن و مایکی بود.
همین جور بچه ها میومدم تا صدای در اومد ، در باز کردم دیدم سانزو و ریندو و ران اومدن. (بچه ها ا/ت با ران و ریندو دوسته)
بعد دیدن ران و ریندو پریدی بغلشون و همه از تعجب شاخ در آوردن.
کازوتورا از ی ور داشت حسودی میکرد و میتسویا محو لباست بود (منحرف نشوید)
با حرفی که ریندو زد از بغلشون در اومدی .
ریندو :بیبی من برام ...کرده .(الا منحرف شید)
ران هم با سر قبول کرد .
(۱ساعد بعد)
ا/ت: همه در حال رقصیدن بودن و تو رفتی بالا تا دستت رو بشوری که یهو در باز شد...
ببخشید کم بود این روز ها چون امتحان دارم مجبورم کم بنویسم .😔
رفتی خونه ،نهار خوردی ،درست رو خوندی و زنگ زدی اما.
اما:سلام.
ا/ت:سلام ،خوبی.
اما :مرسی ،تو خوبی.
ا/ت:اما میای بریم بیرون خرید؟
اما:باش ساعت چند ؟
ا/ت :ساعت پنج خوبه ؟
اما :باش
ا/ت :میبینمت.
تلفن رو قطع کردی انداختی رو تخت .
(ساعت۴:۱۵)
ا/ت : دیدم ساعت ۴:۱۵ سریع بلند شدم رفتم حموم .
اومدم ی شلوار کارگو ی ساده با ی کراپ پوشیدم وگوشی و کارت رو برداشتم انداختم تو کیف و رفتم.
(ساعت ۵)
ا/ت:
دیدم اما کنار پاساژ وایساده منتظر من .
اومدم و با اما سلام کردم رفتیم داخل .
۲ساعت بعد:
ا/ت: اما بریم دیگه ،من خستمه .
اما: باش.
ا/ت: از اما خدافظی کردی رفتی خونه از خستگی شدید خوابیدم.(دوستان جون کنده دو ساعت بیرون بوده)
فردا:
ا/ت: از خواب بلند شدم دیدم ساعت ۱۲ هست .
قرار بود بچه ها ساعت ۶بیان .
با استرس همه ی خونه رو تمیز کردی و رفتم حموم بعد زنگ زدم و همه ی وسایل ها رو آوردن.
چند نفر رو هم گفتم بیان تا میز غذا و بقیه ی چیز رو آماده کنند.
بعد رفتن آدم ها ،دوباره رفتم حموم و موهام رو خشک کردم.
سریع زنگ زدم به دوستم اومد و آرایشم کرد ،همراه با موهام .
وقتی رفت ساعت ۵:۳۹دقیقه بود رفتی لباس هات رو پوشیدی .(بچه ها عکس لباس ها تو اسلاید های ۲,۳,۴هست) ی دامن مشکی با ی تاپلکس مشکی با ی بوت پاشنه دار.با صدای زنگ به خودم اومدم مو درو باز کردم .
اولین کسایی که اومدن اما و دراکن و مایکی بود.
همین جور بچه ها میومدم تا صدای در اومد ، در باز کردم دیدم سانزو و ریندو و ران اومدن. (بچه ها ا/ت با ران و ریندو دوسته)
بعد دیدن ران و ریندو پریدی بغلشون و همه از تعجب شاخ در آوردن.
کازوتورا از ی ور داشت حسودی میکرد و میتسویا محو لباست بود (منحرف نشوید)
با حرفی که ریندو زد از بغلشون در اومدی .
ریندو :بیبی من برام ...کرده .(الا منحرف شید)
ران هم با سر قبول کرد .
(۱ساعد بعد)
ا/ت: همه در حال رقصیدن بودن و تو رفتی بالا تا دستت رو بشوری که یهو در باز شد...
ببخشید کم بود این روز ها چون امتحان دارم مجبورم کم بنویسم .😔
۷.۲k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.