پارت ۷۳۷
پارت ۷۳۷
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
سپهر صندلیو کشید وسط اتاق...خودش نسشت روش...
_اینجوری اوضاع بدتر میشه که.. اگه مبینام نبودی باید وانمود میکردی اونی...حداقل نمیمردی...
_/چرا باید بمیرم؟کاری انجام ندادم...
_کاری انجام ندادی؟
از جاش بلند شد اومد پشتم وایستاد...سریع برگشتم عقب...یکم رفتم عقب...
_/نه خیر...
به گاوصندوق اشاره کرد...
_پس من بودم تلاش میکردم گاو صندوقو باز کنم؟
_/اثباتش کن...
یه پوزخند زد...
_نیازی بهش ندارم...
اومد جلو...اینجوری نمیشه این پرو تر از این حرفاس...زل زدم تو چشماش یه قدمم عقب نرفتم...با حرص شونه هامو فشار داد و مجبورم کرد بشینم رو صندلیه...
_بشین...!
_/براچی...
پشتش بهم بود نمیدیدم چیکار میکنه انگار داشت از کمدش یه چیزی بر میداشت...برگشت اومد سمتم... تازه عمق ماجرا رو فهمیدم تا خواستم پاشم در برم مانعم شد و دوباره نشوندتم رو صندلی...
_اروم بگیر...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
سپهر صندلیو کشید وسط اتاق...خودش نسشت روش...
_اینجوری اوضاع بدتر میشه که.. اگه مبینام نبودی باید وانمود میکردی اونی...حداقل نمیمردی...
_/چرا باید بمیرم؟کاری انجام ندادم...
_کاری انجام ندادی؟
از جاش بلند شد اومد پشتم وایستاد...سریع برگشتم عقب...یکم رفتم عقب...
_/نه خیر...
به گاوصندوق اشاره کرد...
_پس من بودم تلاش میکردم گاو صندوقو باز کنم؟
_/اثباتش کن...
یه پوزخند زد...
_نیازی بهش ندارم...
اومد جلو...اینجوری نمیشه این پرو تر از این حرفاس...زل زدم تو چشماش یه قدمم عقب نرفتم...با حرص شونه هامو فشار داد و مجبورم کرد بشینم رو صندلیه...
_بشین...!
_/براچی...
پشتش بهم بود نمیدیدم چیکار میکنه انگار داشت از کمدش یه چیزی بر میداشت...برگشت اومد سمتم... تازه عمق ماجرا رو فهمیدم تا خواستم پاشم در برم مانعم شد و دوباره نشوندتم رو صندلی...
_اروم بگیر...
۳.۰k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.