خاطره
خاطره
p: 4
+خیلی مممنون ولی من نمیخام
_نخا به درک ولی حرفه منو زمین زدی هیچکس تا فردا ساعت 7عصر دست به هیچی نمیزنه فقط این دختره کار میکنه
+باش
(فردا)
*ویو ا.ت*
کلی کار کرده بودم فقط مونده بود تخت پادشاهی رو تمیز کنم ولی جلسه داشتن ولی ملکه مادر گفت برم تو رفتم به همه همچیز رو گفتم امپراطورم بدون هیچ توجهی گفت بیا تمیز کن داشتم دسمال میکشیم که احساس ضعف کردم اهمیت ندادم خواستم بیام پایین همه پله هارو افتادم پایین و بیهوش شدم
*ویو تهیونگ*
وقتی ا.ت افتاد نگران شدم بدو بدو رفتم بغلش کردم ولی بیهوش بود چندتا اروم زدم بهش ولی انگار نه نگار عصبی شدم چون همه مثل بز داشتن نگام میکردن
_ورا همتون مثل بز زل زدین به من؟! برین بگین یه طبیب بیاد
*ویو ا.ت*
به بهوش امدم رو یه تخت اشنایی بودم یکم کنارامو نگا کردم که یه یادم افتاد اون شب.... وای نه من بهش فک کنم هی تچ روحت خواستم بلندشم یه طبیب اونجا بود با لبخند گفت
(علامت طبیب §)
§دختر حواست به خودت باید باشه... اگر بچت اسیب میدید چی
+بچه م که مرده(بغض)
§دوقلو بودن و یکشون مرده ولی این زنده مونده
+هن؟
p: 4
+خیلی مممنون ولی من نمیخام
_نخا به درک ولی حرفه منو زمین زدی هیچکس تا فردا ساعت 7عصر دست به هیچی نمیزنه فقط این دختره کار میکنه
+باش
(فردا)
*ویو ا.ت*
کلی کار کرده بودم فقط مونده بود تخت پادشاهی رو تمیز کنم ولی جلسه داشتن ولی ملکه مادر گفت برم تو رفتم به همه همچیز رو گفتم امپراطورم بدون هیچ توجهی گفت بیا تمیز کن داشتم دسمال میکشیم که احساس ضعف کردم اهمیت ندادم خواستم بیام پایین همه پله هارو افتادم پایین و بیهوش شدم
*ویو تهیونگ*
وقتی ا.ت افتاد نگران شدم بدو بدو رفتم بغلش کردم ولی بیهوش بود چندتا اروم زدم بهش ولی انگار نه نگار عصبی شدم چون همه مثل بز داشتن نگام میکردن
_ورا همتون مثل بز زل زدین به من؟! برین بگین یه طبیب بیاد
*ویو ا.ت*
به بهوش امدم رو یه تخت اشنایی بودم یکم کنارامو نگا کردم که یه یادم افتاد اون شب.... وای نه من بهش فک کنم هی تچ روحت خواستم بلندشم یه طبیب اونجا بود با لبخند گفت
(علامت طبیب §)
§دختر حواست به خودت باید باشه... اگر بچت اسیب میدید چی
+بچه م که مرده(بغض)
§دوقلو بودن و یکشون مرده ولی این زنده مونده
+هن؟
۳.۵k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.