شکست خورده...part10
#شکست_خورده 🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤
🤍#part10
🖤
🤍
🖤
ویو ا.ت
وقتی چشامو باز کردم دیدم لخ*ت روی زمین افتادم و توی یه اتاق کوچیکم یه چند دقیقه بعد یکی اومد تو و گفت
هیونجین:به به خانم خانما به هوش اومدن
ا.ت:بیشعورا با من چیکار دارید لباسامو بهم بدید
هیونجین:عمم.. اسم من هیونجینه اول که بگم قرار نیست اینجا زیاد لباس تنت باشه...دومم این که خودت میفهمی چرا اینجایی
ا.ت:اصن اینجا کجاس چرا این ادم جواب نمدی پدصگ
هیونجین:اینجا کجاس؟جاییه که هر روز یکی یکی چند نفر میان میک*ننت..شایدم فقط بخوان بخرنت و عزیتت کنن و ازت فیلم پست کنن!ولی نگران نباش خوش میگذره
ا.ت:فقط داشتم پوکر فیس نگاش میکردم ..زبونم بند اومده بود یعنی اینجا...ست...کهه ددیدم هیونجین رفت بیرون تازه برام روشن شده بود که کجام و اینجا جیکار میکنم...همش تقصی اون تهیونگ بیشعوره،چرا اون کارو با کوک کردم یعنس الان اصن کوک کجاس؟حالش خوبه؟همینطور ریز ریز گریه میکردم و بعد دیدم ساعت شده ۸ شب
ویو جیمین
تونسته بودم ته رو پیدا کنم ولی تا نیاد کره نمیتونم بگیرمش پسس باید صبر میکردم ولی از اونطر۳م لاشتم نقشه میکشیدم برای این که ا.ت رو از اونجا بیارم بیرون و داشتم نیرو جم میکردم ولی بازم قبل از اون باید بچشون رو پیدا کنم پس بلند شدم رقتم پیش تک تک دوست و آشنا های ته و در هد مرگ زدمشون که اخر فهمیدم کدوم پرورشگاهه ولی من هنوز اسمشم نمیدونم!...
ویو ا.ت
ساعت ۸ بود که دیدم هیونجین درو باز کرد و یه چنتا لباس انداخت رو تخت
هیونجین:اول برو حموم و خودتو تمیز بشور بعدشم اینارو بپوش چون امشب خیلی کار داری.....
ا.ت:باش[با صدای گرفته]
هیونجین:چی نشنیدم
ا.ت:گقتم باشه
هیونجین:چه عجب..آدم شدی یه روز نشده
یه کامنتمون نشه؟
🤍#part10
🖤
🤍
🖤
ویو ا.ت
وقتی چشامو باز کردم دیدم لخ*ت روی زمین افتادم و توی یه اتاق کوچیکم یه چند دقیقه بعد یکی اومد تو و گفت
هیونجین:به به خانم خانما به هوش اومدن
ا.ت:بیشعورا با من چیکار دارید لباسامو بهم بدید
هیونجین:عمم.. اسم من هیونجینه اول که بگم قرار نیست اینجا زیاد لباس تنت باشه...دومم این که خودت میفهمی چرا اینجایی
ا.ت:اصن اینجا کجاس چرا این ادم جواب نمدی پدصگ
هیونجین:اینجا کجاس؟جاییه که هر روز یکی یکی چند نفر میان میک*ننت..شایدم فقط بخوان بخرنت و عزیتت کنن و ازت فیلم پست کنن!ولی نگران نباش خوش میگذره
ا.ت:فقط داشتم پوکر فیس نگاش میکردم ..زبونم بند اومده بود یعنی اینجا...ست...کهه ددیدم هیونجین رفت بیرون تازه برام روشن شده بود که کجام و اینجا جیکار میکنم...همش تقصی اون تهیونگ بیشعوره،چرا اون کارو با کوک کردم یعنس الان اصن کوک کجاس؟حالش خوبه؟همینطور ریز ریز گریه میکردم و بعد دیدم ساعت شده ۸ شب
ویو جیمین
تونسته بودم ته رو پیدا کنم ولی تا نیاد کره نمیتونم بگیرمش پسس باید صبر میکردم ولی از اونطر۳م لاشتم نقشه میکشیدم برای این که ا.ت رو از اونجا بیارم بیرون و داشتم نیرو جم میکردم ولی بازم قبل از اون باید بچشون رو پیدا کنم پس بلند شدم رقتم پیش تک تک دوست و آشنا های ته و در هد مرگ زدمشون که اخر فهمیدم کدوم پرورشگاهه ولی من هنوز اسمشم نمیدونم!...
ویو ا.ت
ساعت ۸ بود که دیدم هیونجین درو باز کرد و یه چنتا لباس انداخت رو تخت
هیونجین:اول برو حموم و خودتو تمیز بشور بعدشم اینارو بپوش چون امشب خیلی کار داری.....
ا.ت:باش[با صدای گرفته]
هیونجین:چی نشنیدم
ا.ت:گقتم باشه
هیونجین:چه عجب..آدم شدی یه روز نشده
یه کامنتمون نشه؟
۲.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.