♡FORGOTTEN♡
♡FORGOTTEN♡
* part ¹¹ *
.
.
.
♡View Luna♡
دیدم اون و داداش هانا دارن میان سمت ما وایی پس دوستی که بنگ چان گفت میاره اون بود تو همین فکرا بودم که هانا گفت:سلام داداش چقدر دیر امدین!بنگ چان:ببخشید زمان برد تا رضایت مادر این پسرهی میمون رو جلب کنم(جاست فیک)هانا خندهی آرومی کرد:اکی بشینین.پس خانم لی هنوزم همونجور سختگیرن دلم میخواست برک ولی اگه الان برم ضایع بازی میشه و هانا ناراحت تازه اون منو یادش نیست پس فقط باید طوری نقش بازی کنم که نمیشناسمش......
* فلش یک به بعد بار *
♡View Felix♡
چان رو رسوندم و خودم سمت خونه رانندهگی کردم و بعد ²⁰مین رسیدم خونه زیاد خورده بودم ولی هنوز مست و خمار نبودم ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم ماشین پدرم نبود فکر کنم هنوز شرکت باشه سر درد شدید دارم باید برم داروهامو بخورم سریع رفتم داخل و وارد آشپز خونه شدم فورا قرص رو درآوردم و قورت دادم و پشتش آب خوردم حالا باید صبر کنم تا بهتر بشم دستمو رو اپن گذاشته بودم و چشمام رو بستم مامان:فیلیکس پسرم خوبی؟آروم چشمام رو باز کردم:آه سلام خوبم میرم دوش بگیرم.مامان آروم سر تکون داد:فقط پسرم شب خونه شریکمون دعوتیم توهم باید بیای.سر تکون دادم:اکی.رفتم حموم و بعد ¹⁰مین آمدم بیرون سردردم بهتر شده بود با حوله نشستم و موهام رو خشک کردم بعد ⁵مین کارم تموم شد و لباس پوشیدم و موهامو رو درست کردم عطر زدم و رفتم پایین پدرم آمده بود و مادرمم آماده بود
* فلش بک به مهمونی *
الان تقریبا ³ ساعته اینجاییم و من دوباره سرگیجه و سر دردم شروع شد پس با هاشون خداحافظی کردم و رفتم خونه گشنمم بود داروم رو خوردم و شروع به آشپزی کردم چون چان گفته بود میاد تنها نمونم پاستا درست کردم چون آقا گشنشون بود پوف صدای زنگ در امد :آمدم.درو باز کردم:خش امدی!چان:ممنون شام چی داریم؟با لبخند گشاد:کوفت داریم!چان:پس خودت بخور من رفتم. فیلیکس:حالا قهر نکن بیا داخل پاستا داریم! چان:آخجون پاستا فیلیکس پز! حمله کرد به غذا با لبخند:کوفت بخوری. چان:داری میای نوشیدنی هم بیار!آه :چی میخوای؟چان:ام سوجو داری؟ :اره دارم،بیا بگیر......
♡شرط♡
لایک¿¹⁰
کامنت¿¹⁷
* part ¹¹ *
.
.
.
♡View Luna♡
دیدم اون و داداش هانا دارن میان سمت ما وایی پس دوستی که بنگ چان گفت میاره اون بود تو همین فکرا بودم که هانا گفت:سلام داداش چقدر دیر امدین!بنگ چان:ببخشید زمان برد تا رضایت مادر این پسرهی میمون رو جلب کنم(جاست فیک)هانا خندهی آرومی کرد:اکی بشینین.پس خانم لی هنوزم همونجور سختگیرن دلم میخواست برک ولی اگه الان برم ضایع بازی میشه و هانا ناراحت تازه اون منو یادش نیست پس فقط باید طوری نقش بازی کنم که نمیشناسمش......
* فلش یک به بعد بار *
♡View Felix♡
چان رو رسوندم و خودم سمت خونه رانندهگی کردم و بعد ²⁰مین رسیدم خونه زیاد خورده بودم ولی هنوز مست و خمار نبودم ماشین رو داخل پارکینگ پارک کردم ماشین پدرم نبود فکر کنم هنوز شرکت باشه سر درد شدید دارم باید برم داروهامو بخورم سریع رفتم داخل و وارد آشپز خونه شدم فورا قرص رو درآوردم و قورت دادم و پشتش آب خوردم حالا باید صبر کنم تا بهتر بشم دستمو رو اپن گذاشته بودم و چشمام رو بستم مامان:فیلیکس پسرم خوبی؟آروم چشمام رو باز کردم:آه سلام خوبم میرم دوش بگیرم.مامان آروم سر تکون داد:فقط پسرم شب خونه شریکمون دعوتیم توهم باید بیای.سر تکون دادم:اکی.رفتم حموم و بعد ¹⁰مین آمدم بیرون سردردم بهتر شده بود با حوله نشستم و موهام رو خشک کردم بعد ⁵مین کارم تموم شد و لباس پوشیدم و موهامو رو درست کردم عطر زدم و رفتم پایین پدرم آمده بود و مادرمم آماده بود
* فلش بک به مهمونی *
الان تقریبا ³ ساعته اینجاییم و من دوباره سرگیجه و سر دردم شروع شد پس با هاشون خداحافظی کردم و رفتم خونه گشنمم بود داروم رو خوردم و شروع به آشپزی کردم چون چان گفته بود میاد تنها نمونم پاستا درست کردم چون آقا گشنشون بود پوف صدای زنگ در امد :آمدم.درو باز کردم:خش امدی!چان:ممنون شام چی داریم؟با لبخند گشاد:کوفت داریم!چان:پس خودت بخور من رفتم. فیلیکس:حالا قهر نکن بیا داخل پاستا داریم! چان:آخجون پاستا فیلیکس پز! حمله کرد به غذا با لبخند:کوفت بخوری. چان:داری میای نوشیدنی هم بیار!آه :چی میخوای؟چان:ام سوجو داری؟ :اره دارم،بیا بگیر......
♡شرط♡
لایک¿¹⁰
کامنت¿¹⁷
۱.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.