Part 33
Part 33
کوک: ات همین الان گوشیتو بده
ات :...........
کوک :اتت با تو ام( بلند )
ات :گفته باشم من تازه دیدم و هیچ ربطی به من نداره
گوشیو میده به کوک
(ویو کوک )
به گوشی یه نگاهی انداختم دیدم یه پسره ایی بهش پیام داده خیلی عصبی شده بود رگ گردنم زده بود بیرون
کوک: این کدوم گاو اییه هااا (عربده)
ات :ک..کوک داد نزن
کوک: بگو( بلند)
ات: ن..نمیدونم به خدا خودش همین الان بهم پیام داد
کوک: پس نمیدونی هااا دارم برات( داد )
(ویو ات )
خیلی ترسیده بودم تاحالا این روشو ندیده بودم زبونم بند اومده بود که کوک یهو بغل کرد و بردم سمت یه در قرمزی
ات: ک..کوک ن..نکنننن هقققق من میترسم
کوک :خفشووو
(ویو ات )
بستم به یه صندلی لباسامو از تنم در آورد فقط با لباس زیر بودم و کمربندش رو در آورد
کوک: بشمار و گرنه از اول شروع میکنم
ات :هقققق ۱ ....۲..۱۰...۸۶.....۱۰۰....۲۵۰
(ویو ات)
آنقدر محکم با شلاقش بهم ضربه میزد که هر لحظه آرزو مردن میکردم به ۲۵۰ تا که رسید هیچی حس نکردم همچی سیاه بود
(ویو کوک)
کارم که تموم شد از اتاق اومدم بیرون همجام خونی بود رفتم یه زره نشستم که به خودم اومدم و گفتم من اصلا ندیدم پیام چی داده بود رفتم دیدم که فقط گفته میشه دوست دخترم بشی و ات جواب داده گفته نه من خودم نامزد دارم واییی من چیکار کردم سریع رفتم دم اتاق ات با صندلی افتاده بود غرق خون بود پاهاش همه پوستش کنده شده بود رفتم سریع بغلش کردم
کوک: غلط کردم ببخشید ات ات جواب بده( گریه )
ات :.................
کوک: ببخشید قشنگم هقق همش تقصیر منه (گریه )
(ویو کوک )
سریع طناب رو از دور بدن ات در آوردم آنقدر محکم بسته بودم که جاش کبود شده بود سریع یه پتو روش انداختم و بردمش سمت بیماراستان
کوک: کسی تو این خراب شده نیست عربده
پرستار: آقا لطفا آروم باشید اینجا بیمارستانه
کوک: لطفا کمکم کنین زنم داره میمیره
پرستار: سریع ببرینش رو تخت بزارین
(ویو کوک)
ات رو گذاشتم رو تخت و پرستار ها سریع بردنش رو تو اتاق عمل ۱ ساعت شد برنگشتن ۲ساعت ۳ساعت دیگه داشتم از نگرانی میمردم بعد ۵ ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون دویدم سمتش
کوک: حالش چطوره
دکتر: ببخشید آقا شما باهاشون چه نسبتی دارین
کوک: نامزدشم
دکتر: اوه بله بفرمایید
دکتر: خب آقای
کوک: جئون
دکتر :خب آقای جئون خانمتون خون ریزی داخلی کرده و به سرشون خیلی آسیب دیده میشه بگین دقیقا چه اتفاقی افتاده بود برای خانوم جئون
کوک: ببخشید ولی مسئله خانوادگیه
دکتر: اوه بله شما درست میگن
کوک: ببخشید ولی کی بهوش میاد
دکتر: یک ساعت و نیم دیگه
کوک :خیلی ازتون ممنونم
(ویو کوک)
بعد از ۱ ساعت نیم که گذشت رفتم سمت اتاق ات که دیدم..........
ادامه دارد
اینم برای روز دختر روزتون مبارککک💖💖💖
کوک: ات همین الان گوشیتو بده
ات :...........
کوک :اتت با تو ام( بلند )
ات :گفته باشم من تازه دیدم و هیچ ربطی به من نداره
گوشیو میده به کوک
(ویو کوک )
به گوشی یه نگاهی انداختم دیدم یه پسره ایی بهش پیام داده خیلی عصبی شده بود رگ گردنم زده بود بیرون
کوک: این کدوم گاو اییه هااا (عربده)
ات :ک..کوک داد نزن
کوک: بگو( بلند)
ات: ن..نمیدونم به خدا خودش همین الان بهم پیام داد
کوک: پس نمیدونی هااا دارم برات( داد )
(ویو ات )
خیلی ترسیده بودم تاحالا این روشو ندیده بودم زبونم بند اومده بود که کوک یهو بغل کرد و بردم سمت یه در قرمزی
ات: ک..کوک ن..نکنننن هقققق من میترسم
کوک :خفشووو
(ویو ات )
بستم به یه صندلی لباسامو از تنم در آورد فقط با لباس زیر بودم و کمربندش رو در آورد
کوک: بشمار و گرنه از اول شروع میکنم
ات :هقققق ۱ ....۲..۱۰...۸۶.....۱۰۰....۲۵۰
(ویو ات)
آنقدر محکم با شلاقش بهم ضربه میزد که هر لحظه آرزو مردن میکردم به ۲۵۰ تا که رسید هیچی حس نکردم همچی سیاه بود
(ویو کوک)
کارم که تموم شد از اتاق اومدم بیرون همجام خونی بود رفتم یه زره نشستم که به خودم اومدم و گفتم من اصلا ندیدم پیام چی داده بود رفتم دیدم که فقط گفته میشه دوست دخترم بشی و ات جواب داده گفته نه من خودم نامزد دارم واییی من چیکار کردم سریع رفتم دم اتاق ات با صندلی افتاده بود غرق خون بود پاهاش همه پوستش کنده شده بود رفتم سریع بغلش کردم
کوک: غلط کردم ببخشید ات ات جواب بده( گریه )
ات :.................
کوک: ببخشید قشنگم هقق همش تقصیر منه (گریه )
(ویو کوک )
سریع طناب رو از دور بدن ات در آوردم آنقدر محکم بسته بودم که جاش کبود شده بود سریع یه پتو روش انداختم و بردمش سمت بیماراستان
کوک: کسی تو این خراب شده نیست عربده
پرستار: آقا لطفا آروم باشید اینجا بیمارستانه
کوک: لطفا کمکم کنین زنم داره میمیره
پرستار: سریع ببرینش رو تخت بزارین
(ویو کوک)
ات رو گذاشتم رو تخت و پرستار ها سریع بردنش رو تو اتاق عمل ۱ ساعت شد برنگشتن ۲ساعت ۳ساعت دیگه داشتم از نگرانی میمردم بعد ۵ ساعت دکتر از اتاق اومد بیرون دویدم سمتش
کوک: حالش چطوره
دکتر: ببخشید آقا شما باهاشون چه نسبتی دارین
کوک: نامزدشم
دکتر: اوه بله بفرمایید
دکتر: خب آقای
کوک: جئون
دکتر :خب آقای جئون خانمتون خون ریزی داخلی کرده و به سرشون خیلی آسیب دیده میشه بگین دقیقا چه اتفاقی افتاده بود برای خانوم جئون
کوک: ببخشید ولی مسئله خانوادگیه
دکتر: اوه بله شما درست میگن
کوک: ببخشید ولی کی بهوش میاد
دکتر: یک ساعت و نیم دیگه
کوک :خیلی ازتون ممنونم
(ویو کوک)
بعد از ۱ ساعت نیم که گذشت رفتم سمت اتاق ات که دیدم..........
ادامه دارد
اینم برای روز دختر روزتون مبارککک💖💖💖
۱۳.۸k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.