باریکه ای نور از پنجره ی اتاق به چشمانش برخورد کرد. چشم ه
باریکه ای نور از پنجره ی اتاق به چشمانش برخورد کرد. چشم های زمردی اش رو فاصله داد و به نور در حال تابش خیره شد. لبخندی زد و آرام از جایش بلند شد و قدم هایش را به سوی طبقه پایین برداشت. ساعت 8 و 30 دقیقه بود. به موقع بیدار شده بود. از اونجایی که امروز روز خاصی برایش بود ، این خیلی خوب بود که به موقع بیدار شده بود.
همانطور که موهای ابریشمی اش را شانه میزد آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد که تا چند دقایقی دیگر باید آن را اجرا میکرد.
امروز برای ا.ت روز مهمی بود که برایش لحظه شماری میکرد. او بلاخره فرصت اودیشن دادن در کمپانی وایجی را پیدا کرده و بود و این برایش مثل یک رویا بود. اما اگه قبول نمیشد چی؟ اگه وایجی اونو رد میکرد چی؟
تمام اینها افکاری بودن که از ذهن ا.ت قبل از اودیشن دادن رد میشد.
~نفر بعدی کیم ا.ت نوبت توعه
شدت ضربان قلبش به حدی رسیده بود که صدایی جز صدای ضربان قلبش نمیشنید. با توانی ناتوان به سمت سالن اصلی حرکت کرد. با هر قدم به استرسش بیشتر میشد.بالاخره به سمت اتاق اودیشن رسید...آهنگ پس زمینه فیک لاو پخش میشد و ا.ت با صدای آروم و قشنگش اون آهنگ رو میخوند...ولی همچنان استرس تمام وجودش رو در بر گرفته بود...در همین حین که داشت میخوند چشماش رو به زمین دوخته بود...داور ها راضی بودند و ا.ت با صدای زیباش به آهنگ پایان داد...
¤خوب بود کارت...میتونی بری نتیجه آزمون به تلفنتون ارسال میشه
ا.ت کمی خم شد و از اتاق خارج شد...نظرات داور ها باعث شده بود استرسش کم بشه
از کمپانی بیرون اومد و نفسی تازه کرد. ضربه ای به سرش زد و گفت
_نزدیک بود جلو اون همه آدم غش کنم وای.
نگاهی به پشت سرش و کمپانی بزرگی که جلوش قد علم کرده بود انداخت.
_ولی من باید اینجا کارآموز بشم...
https://wisgoon.com/roghayyeh_1104
https://wisgoon.com/fake.szk
همانطور که موهای ابریشمی اش را شانه میزد آهنگی را زیر لب زمزمه میکرد که تا چند دقایقی دیگر باید آن را اجرا میکرد.
امروز برای ا.ت روز مهمی بود که برایش لحظه شماری میکرد. او بلاخره فرصت اودیشن دادن در کمپانی وایجی را پیدا کرده و بود و این برایش مثل یک رویا بود. اما اگه قبول نمیشد چی؟ اگه وایجی اونو رد میکرد چی؟
تمام اینها افکاری بودن که از ذهن ا.ت قبل از اودیشن دادن رد میشد.
~نفر بعدی کیم ا.ت نوبت توعه
شدت ضربان قلبش به حدی رسیده بود که صدایی جز صدای ضربان قلبش نمیشنید. با توانی ناتوان به سمت سالن اصلی حرکت کرد. با هر قدم به استرسش بیشتر میشد.بالاخره به سمت اتاق اودیشن رسید...آهنگ پس زمینه فیک لاو پخش میشد و ا.ت با صدای آروم و قشنگش اون آهنگ رو میخوند...ولی همچنان استرس تمام وجودش رو در بر گرفته بود...در همین حین که داشت میخوند چشماش رو به زمین دوخته بود...داور ها راضی بودند و ا.ت با صدای زیباش به آهنگ پایان داد...
¤خوب بود کارت...میتونی بری نتیجه آزمون به تلفنتون ارسال میشه
ا.ت کمی خم شد و از اتاق خارج شد...نظرات داور ها باعث شده بود استرسش کم بشه
از کمپانی بیرون اومد و نفسی تازه کرد. ضربه ای به سرش زد و گفت
_نزدیک بود جلو اون همه آدم غش کنم وای.
نگاهی به پشت سرش و کمپانی بزرگی که جلوش قد علم کرده بود انداخت.
_ولی من باید اینجا کارآموز بشم...
https://wisgoon.com/roghayyeh_1104
https://wisgoon.com/fake.szk
۳.۷k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳