عشق از جنس مافیا
عشق از جنس مافیا { پارت 5}
که یکدفعه ....
از وسط اون همه مرده ما صورت عرق کرده و رنگ پریده بهم نگاه میکنه و متوجه شدم که تیر خورده و دیدم داره بیهوش میشه و سریع گرفتمش .
از زبان ا/ت :
از کی منتظر اون کوک هستم ولی نمیاد 😒
دیگه صبرم طاق شده بود و حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و دیدم که همه ی بادیگارد ها افتادن رو زمین و تقریبا ۲۰ نفر مرد سیاه پوش وایسادن بهم حمله کردن و من همشونو زدم و با صورت های زخمی افتادن و کوک اومد من تیر خوردم و افتادم سیاهی مطلق ...
از زبان کوک :
بغلش کردم بردمش تو اتاق خودم و جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم بلد بودم چیکار کنم چون چند بار برام پیش اومده بود 😑
حالش بهتر شده بود و رنگش برگشته بود به صورت مظلوم و کیوتش زل زده بودم خیلی جذاب بود حتی از اون لیسا واییی من دارم چی میگم کوک به خودت بیا که یکدفعه ا/ت به هوش اومد
کوک : به به پرنسس خانوم از خواب پاشدن
ا/ت : آخخخ درد دارم این اولین باریه که تیر میخورم 😤
کوک : منم بودم درد داشتم ( پوزخند )
داشتم بهش نگاه میکردم که باز محو اون صورت خوشگل و لب های قرمز خوش رنگ شدم که یکدفعه به خودم اومدم
ا/ت : آهایییی بزغاله به چی نگاه میکنی ؟
کوک : گفتی بزغاله ؟ تا شماره ی سه میشمارم فرار کن ۱ ....
ا/ت : الفراررررر ( و با زخمش شروع به فرار کردن کرد )
کوک : نه وایسا ندوووو زخمتتتت ( با داد )
ا/ت : آیییییی ( با گریه )
ا/ت دردش گرفت و شروع به گریه کرد منم بغلش کردم و بردمش توی آشپز خونه و نشوندمش روی اپن و از یخچال دو تا شیر موز آوردم بیرون و یکی رو دادم به ا/ت و اون یکی رو خودم خوردم
خیلی کیوت میخورد و آدم از شدت کیوتیش خر ذوق میشد 😁
وایییی کوک داری چی میگی تو خودت دوست دختر داری ولی اگه واقعا اون دختره لیسا منو بخاطر خودم نخواد چی ؟
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ....
از وسط اون همه مرده ما صورت عرق کرده و رنگ پریده بهم نگاه میکنه و متوجه شدم که تیر خورده و دیدم داره بیهوش میشه و سریع گرفتمش .
از زبان ا/ت :
از کی منتظر اون کوک هستم ولی نمیاد 😒
دیگه صبرم طاق شده بود و حوصلم سر رفته بود رفتم پایین و دیدم که همه ی بادیگارد ها افتادن رو زمین و تقریبا ۲۰ نفر مرد سیاه پوش وایسادن بهم حمله کردن و من همشونو زدم و با صورت های زخمی افتادن و کوک اومد من تیر خوردم و افتادم سیاهی مطلق ...
از زبان کوک :
بغلش کردم بردمش تو اتاق خودم و جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم بلد بودم چیکار کنم چون چند بار برام پیش اومده بود 😑
حالش بهتر شده بود و رنگش برگشته بود به صورت مظلوم و کیوتش زل زده بودم خیلی جذاب بود حتی از اون لیسا واییی من دارم چی میگم کوک به خودت بیا که یکدفعه ا/ت به هوش اومد
کوک : به به پرنسس خانوم از خواب پاشدن
ا/ت : آخخخ درد دارم این اولین باریه که تیر میخورم 😤
کوک : منم بودم درد داشتم ( پوزخند )
داشتم بهش نگاه میکردم که باز محو اون صورت خوشگل و لب های قرمز خوش رنگ شدم که یکدفعه به خودم اومدم
ا/ت : آهایییی بزغاله به چی نگاه میکنی ؟
کوک : گفتی بزغاله ؟ تا شماره ی سه میشمارم فرار کن ۱ ....
ا/ت : الفراررررر ( و با زخمش شروع به فرار کردن کرد )
کوک : نه وایسا ندوووو زخمتتتت ( با داد )
ا/ت : آیییییی ( با گریه )
ا/ت دردش گرفت و شروع به گریه کرد منم بغلش کردم و بردمش توی آشپز خونه و نشوندمش روی اپن و از یخچال دو تا شیر موز آوردم بیرون و یکی رو دادم به ا/ت و اون یکی رو خودم خوردم
خیلی کیوت میخورد و آدم از شدت کیوتیش خر ذوق میشد 😁
وایییی کوک داری چی میگی تو خودت دوست دختر داری ولی اگه واقعا اون دختره لیسا منو بخاطر خودم نخواد چی ؟
ادامه دارد ✋
۵.۱k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.