پارت5✨🤍
جین:دختر پاهام درد گرفت ی چیزی بخر بیا بریم(کلافه)
هیونا:پنچ ماه منو نیاوردی بیرون الانم داری غر میزنی؟
جین:خدایا به کدوم گناه دخترا انقدر غرغرون
هیونا:جین جین اینو برام بخر لطفا
جین:منظورت این عروسکه؟اینکه قد خودتت بعدش تو مگه بچهای؟
هیونا:(دستشو کشیدم بردم تو ی مغازه)سلام اقا میشه این عرپسکو بدین؟
اقا:حتما برای کوچولوتون میخواین؟
هیونا:امم
جین:بله بله پچتمون خیلی عاشق عروسکه
اقا:امیدوارم کنار هم زندگی خوبی داشته باشین بفرمایین خدمت شما
جین:ممنونم
حساب کردم از مغازه امدیم بیرون هیوناهم مثل بچه عروسکشو بغل کرده بود
جین:خوب بریم خونه؟
هیونا:نخیرم هنوز خرید نکردم بعدشم کاری نداریم منم بعد چندوقت امدم بیرون
جین:بله هرچی شما بگین
به هیونا هی از این مغازه به اون مغازه میرفتیم میومدیم حدود دوساعت خریداش تموم شد
هیونا:خیلی ممنونم تموم شد بریم
جین:اره بریم
(!علامت راوی)
!هیونا جین سوار ماشین شدن راه افتادن سمت خونه
ویو نامجون
تو حیاط عمارت بودم داستم به آسمون نگاه میکردم تو این فکر بودم تو این شهر تو این دنیا چندنفر هستن که دارن روز شب برای زندگیشون تلاش میکنن چندنفر هستن با خیال راحت دارن زندگی میکنن امروز احساس میکنم هیونا خیلی شاد تر تو همین فکر بودم که ی ماشین مشکی که ماشین جین بود وارد عمارت شد تا ماشین وایستاد هیونا مثل بچه امد بیرون سریع امد بغلم
نامجون:خوش گذشت؟
هیونا:عالی بود جات خالی کلی خرید کردم کلی گشتیم
نامجون:پس حسابی جینو اذیت کردی؟
هیونا:کوچه علی چپ
جین:نه اذیتم نکرد فقط دیگه پا ندارم
نامجون:حقت
جین:چرا؟
نامجون:چراشو که خودت خوب میدونی
جین:درمورد اون موضوع باهم حرف میزنیم حالا بریم تو خونه
!جین،نامجون و هیونا وارد خونه شدن هیونا رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه و جین نامجون هم داخل پذیرایی نشستن تا حرف بزنن
نامجون:خوب تعریف کن
جین:ظهر بود امدم پایین آب بخورم هیونارو دیدم داره درخت کیریسمس تئزیین میکنه رفتم کنارش گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفت تمام اون عکسا نامه ها الکی بوده
نامجون:…..
ببخشید کمه میشه این چندوقت منو ببخشید سعی میکنم تو این هفته چندپارت بزارم بعدشم که ده امتحانات بعدش میریم سراغ ازادیبی
نظری چیزی درباره فیک دارین بهم بگین خیلی خوشحال میشم نظراتونو بدونم
هیونا:پنچ ماه منو نیاوردی بیرون الانم داری غر میزنی؟
جین:خدایا به کدوم گناه دخترا انقدر غرغرون
هیونا:جین جین اینو برام بخر لطفا
جین:منظورت این عروسکه؟اینکه قد خودتت بعدش تو مگه بچهای؟
هیونا:(دستشو کشیدم بردم تو ی مغازه)سلام اقا میشه این عرپسکو بدین؟
اقا:حتما برای کوچولوتون میخواین؟
هیونا:امم
جین:بله بله پچتمون خیلی عاشق عروسکه
اقا:امیدوارم کنار هم زندگی خوبی داشته باشین بفرمایین خدمت شما
جین:ممنونم
حساب کردم از مغازه امدیم بیرون هیوناهم مثل بچه عروسکشو بغل کرده بود
جین:خوب بریم خونه؟
هیونا:نخیرم هنوز خرید نکردم بعدشم کاری نداریم منم بعد چندوقت امدم بیرون
جین:بله هرچی شما بگین
به هیونا هی از این مغازه به اون مغازه میرفتیم میومدیم حدود دوساعت خریداش تموم شد
هیونا:خیلی ممنونم تموم شد بریم
جین:اره بریم
(!علامت راوی)
!هیونا جین سوار ماشین شدن راه افتادن سمت خونه
ویو نامجون
تو حیاط عمارت بودم داستم به آسمون نگاه میکردم تو این فکر بودم تو این شهر تو این دنیا چندنفر هستن که دارن روز شب برای زندگیشون تلاش میکنن چندنفر هستن با خیال راحت دارن زندگی میکنن امروز احساس میکنم هیونا خیلی شاد تر تو همین فکر بودم که ی ماشین مشکی که ماشین جین بود وارد عمارت شد تا ماشین وایستاد هیونا مثل بچه امد بیرون سریع امد بغلم
نامجون:خوش گذشت؟
هیونا:عالی بود جات خالی کلی خرید کردم کلی گشتیم
نامجون:پس حسابی جینو اذیت کردی؟
هیونا:کوچه علی چپ
جین:نه اذیتم نکرد فقط دیگه پا ندارم
نامجون:حقت
جین:چرا؟
نامجون:چراشو که خودت خوب میدونی
جین:درمورد اون موضوع باهم حرف میزنیم حالا بریم تو خونه
!جین،نامجون و هیونا وارد خونه شدن هیونا رفت تو اتاقش تا لباس عوض کنه و جین نامجون هم داخل پذیرایی نشستن تا حرف بزنن
نامجون:خوب تعریف کن
جین:ظهر بود امدم پایین آب بخورم هیونارو دیدم داره درخت کیریسمس تئزیین میکنه رفتم کنارش گوشیم زنگ خورد جواب دادم گفت تمام اون عکسا نامه ها الکی بوده
نامجون:…..
ببخشید کمه میشه این چندوقت منو ببخشید سعی میکنم تو این هفته چندپارت بزارم بعدشم که ده امتحانات بعدش میریم سراغ ازادیبی
نظری چیزی درباره فیک دارین بهم بگین خیلی خوشحال میشم نظراتونو بدونم
۳.۰k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.