داستان درون و بیرون (پارت ³⁴)
داستان درون و بیرون (پارت ³⁴)
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
صبح شد، سعی کردم از تخت بلند شم، ولی نمیشد. یه دفعه ناکلز اومد و دید میخوام بلند شم و کمکم کرد. پرسید:(بهتری؟) گفتم:(آ...آر... آره) رفتم صبحانه بخورم، بعد صبحانه بابا تام زنگ زد، جواب دادم، گفت:(سلام ما ماموریتمون تموم شده، تا ناهار میام) تلفن قطع شد. خوشحال شدم، ناکلز دستم و گرفت و رفتم روی تخت، تا ناهار خوابیدم، بیدار شدم، بابا تام برگشته بود، دارک هم مهمون مون بود. بلند شدم و افتادم. دستمو به دیوار گرفتم و رفتم سمت آشپزخونه.
ادامه دارد...
#کمیک#رمان#داستان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
🔵🌌💙🌌💙🌌💙🌌🔵
صبح شد، سعی کردم از تخت بلند شم، ولی نمیشد. یه دفعه ناکلز اومد و دید میخوام بلند شم و کمکم کرد. پرسید:(بهتری؟) گفتم:(آ...آر... آره) رفتم صبحانه بخورم، بعد صبحانه بابا تام زنگ زد، جواب دادم، گفت:(سلام ما ماموریتمون تموم شده، تا ناهار میام) تلفن قطع شد. خوشحال شدم، ناکلز دستم و گرفت و رفتم روی تخت، تا ناهار خوابیدم، بیدار شدم، بابا تام برگشته بود، دارک هم مهمون مون بود. بلند شدم و افتادم. دستمو به دیوار گرفتم و رفتم سمت آشپزخونه.
ادامه دارد...
#کمیک#رمان#داستان#سونیک#شدو#ناکلز#تیلز
۱.۸k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.