عشق از جنس مافیا
عشق از جنس مافیا { پارت 2}
که یکدفعه ....
خوردم به یه بادیگارد . خیلی عجیب رفتار میکرد و مشکوک بود نمیدونم چرا اینقدر حس بدی نسبت بهش داشتم . با خودم گفتم ولش کن و سوار ماشین شدم و رفتم .
فقط گاز میدادم و هیچی برام مهم نبود و نمیدونستم کجا میرم که یادم افتاد برم بار
بعد چند مین رسیدم بار اتفاقا لباسم هم خوب بود و من رازی بودم وارد شدم و یه سوجو سفارش دادم تقریبا مست بودم و حالم دست خودم نبود جلوتر که رفتم یه پسر دستم رو گرفت و من رو میکشید طرف یه اتاق من به خودم اومدم ولی مست بودم با چند حرکت پسره رو به زمین زدم و نابودش کردم 😈
آخیش دخلش اومد بیچاره
دیگه از اونجا رفتم خونه وقتی وارد شدم بابام بهم بد نگاه میکرد و مامانم اومد و گفت : این چه کاری بود کردی دختر جون هاااا ( با عصبانیت )
ا/ت : من کار بدی نکردم و از حقم دفاع کردم ( با عصبانیت )
م/ت : تو بی جا کردی دختره ی سر خود
ا/ت : سر خود شمایی هستی که من رو مجبور میکنین ( با کمی داد )
یکدفعه سوزشی روی گونم حس کردم بله مامانم زد تو گوشم بغض گلوم رو گرفت و با همون حالت رفتم بالا تو اتاقم و شروع کردم به گریه کردن و حالم بد بود
یکدفعه گوشیم زنگ خورد : دینگ دینگ
ا/ت : الو ؟
آرمیتا : سلام خوبی خرو ؟
ا/ت : (با خنده) مرسی تو خوبی ؟
آرمیتا : ممنون مرسی خرو
ا/ت : میگم آرموتیلا میشه یه چند شب بیام پیشت بخوابم ؟(آرموتیلا اسمی هست که ا/ت روی آرمیتا گذاشته )
آرمیتا : اصن تو تا ابد بیا پیشم خرو 😊
ا/ت : مرسی من دارم میام
رفتم پایین بدون اینکه به اونا توجه کنم و رفتم سوار ماشین شدم داشتم میرفتم خونه ی آرمیتا که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ....
خوردم به یه بادیگارد . خیلی عجیب رفتار میکرد و مشکوک بود نمیدونم چرا اینقدر حس بدی نسبت بهش داشتم . با خودم گفتم ولش کن و سوار ماشین شدم و رفتم .
فقط گاز میدادم و هیچی برام مهم نبود و نمیدونستم کجا میرم که یادم افتاد برم بار
بعد چند مین رسیدم بار اتفاقا لباسم هم خوب بود و من رازی بودم وارد شدم و یه سوجو سفارش دادم تقریبا مست بودم و حالم دست خودم نبود جلوتر که رفتم یه پسر دستم رو گرفت و من رو میکشید طرف یه اتاق من به خودم اومدم ولی مست بودم با چند حرکت پسره رو به زمین زدم و نابودش کردم 😈
آخیش دخلش اومد بیچاره
دیگه از اونجا رفتم خونه وقتی وارد شدم بابام بهم بد نگاه میکرد و مامانم اومد و گفت : این چه کاری بود کردی دختر جون هاااا ( با عصبانیت )
ا/ت : من کار بدی نکردم و از حقم دفاع کردم ( با عصبانیت )
م/ت : تو بی جا کردی دختره ی سر خود
ا/ت : سر خود شمایی هستی که من رو مجبور میکنین ( با کمی داد )
یکدفعه سوزشی روی گونم حس کردم بله مامانم زد تو گوشم بغض گلوم رو گرفت و با همون حالت رفتم بالا تو اتاقم و شروع کردم به گریه کردن و حالم بد بود
یکدفعه گوشیم زنگ خورد : دینگ دینگ
ا/ت : الو ؟
آرمیتا : سلام خوبی خرو ؟
ا/ت : (با خنده) مرسی تو خوبی ؟
آرمیتا : ممنون مرسی خرو
ا/ت : میگم آرموتیلا میشه یه چند شب بیام پیشت بخوابم ؟(آرموتیلا اسمی هست که ا/ت روی آرمیتا گذاشته )
آرمیتا : اصن تو تا ابد بیا پیشم خرو 😊
ا/ت : مرسی من دارم میام
رفتم پایین بدون اینکه به اونا توجه کنم و رفتم سوار ماشین شدم داشتم میرفتم خونه ی آرمیتا که یکدفعه .....
ادامه دارد ✋
۳.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.