عشق مافیایی (جونگ کوک و ماریان)(p1)
هفت نفر از قدرتمند مافیا های کره به نمایندگی از پدراشون به دیدنت اومده بودن برای صمیمی شدن و انجام بعضی کارها باید حضوری باهات صحبت میکردن از زبان ماریان: خیلی خسته بودم تازه از خواب پا شده بودم رفتم صورتمو شستم و اومدم صبحنمو بخورم هنوز روی صندلی نشسته بودم که یکی با داد اومد گفت: رئیس اومدن اومدن. منم عجله کردم زود لباسامو عوض کردمو یه لباس خفن پوشیدم که نگن چقد لوسه از پله آروم اومدم پایین هر هفتاشون بودن ولی یکیشون توجه منو بیشتر به خودش جذب کرد اون جونگ کوک بود از خاندان جئون چیز زیادی دربارش نمیدونستم ولی تا جایی که میدونم پدرش خیلی قدرتمنده رفتم جلو و تعظیم کردم و سلام کردم بهشون تک به تک خودشونو معرفی کردن ولی وقتی اونا داشتن خودشونو معرفی میکردن نگاه اون پسره که از خاندان جئون بود توجه منو به خودش جلب کرد (علامت ماریان علامت جونگ کوک_) آقای جئون اتفاقی افتاده دارین به کجا نگاه میکنید؟_عااا..... هیچی فقط..... میخواستم بدونم رئیستون...... رئیستون چرا نمیان؟ همه هم به نشونه تائید سرشون رو تکون دادن خندیدم و گفتم: اون جلو روتون وایساده.... همشون از تعجب دهنشون وا مونده بود یکی شون که از خاندان مین بود رو به من کرد و گفت: انتظار نداشتم رئیس قدرتمند ترین مافیا جهان یه زن باشه... دوباره خندیدم و گفتم: شما مردا خیلی زن هارو دست کم میگیرید 😏 یه نگاهی کردمو به خدمتکارم اشاره کردم که بیاد پیشم قرار بود تا وقتی برگردن تو خونه من بمونن برای همین به خدمتکارم گفتم که اتاق هاشونو بهشون نشون بده بعد از اون بدون گفتن کلمه ای رفتم تو اتاقم از شانس من اتاق جونگ کوک کنار اتاق من بود رفتم رو تختم و زیاد طول نکشید که خوابم برد
از زبان جونگ کوک: خیلی دختر مغروری بود برای چی بهش برخورد ولی واقعا خیلی خوشگل بود یه لحظه هم نمیشد بهش فکر نکنم الان فمیدم چرا بهش میگن خون آشام وقتی میخندید اون دندون های تیزش به خوبی معلوم بود تو همین فکرا بودم که یهو یکی در زد گفتم بیاد تو همدن خدمتکاره بود......
بچها این پارت تموم شد این اولین رمانیه که دارم مینویسم خواهش میکنم حمایت کنید اگر هم بد بود ببخشید پارت بعد رو فردا میزارم🙂
از زبان جونگ کوک: خیلی دختر مغروری بود برای چی بهش برخورد ولی واقعا خیلی خوشگل بود یه لحظه هم نمیشد بهش فکر نکنم الان فمیدم چرا بهش میگن خون آشام وقتی میخندید اون دندون های تیزش به خوبی معلوم بود تو همین فکرا بودم که یهو یکی در زد گفتم بیاد تو همدن خدمتکاره بود......
بچها این پارت تموم شد این اولین رمانیه که دارم مینویسم خواهش میکنم حمایت کنید اگر هم بد بود ببخشید پارت بعد رو فردا میزارم🙂
۲.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.