بی رحم
#بی_رحم
part 58
_پدرم از اون روز دیگه کاری انجام نداد
با این حرفش نگاهم رو از گوشی گرفتم و به جیمین دادم و گفتم : نه
کمی از ادکلنش زد و بعد اونو روی میز گذاشت و گفت : خوبه ...ولی اگه باز کاری کرد یا باز تحدیدت کرد بهم بگو اینبار دیگه برام مهم نیست پدرمه یا هر چیز دیگه ای
_ اینبار دیگه چیزی رو ازت مخفی نمیکنم
بعدم مکس کوتاهی کردم و از روی تخت بلند شدم و چند قدم به سمتش برداشتم و گفتم : حتی کوچیک ترین اتفاق رو هم بهت میگم نمیخوام دیگه این پنهون بازیا باز رابطمون رو بهم بزنه
با این حرفم لبخندی زد و چند قدم به سمتم برداشت که فاصلمون کمتر شد و بعد با همون لبخند گفت : میگن ادما هر دفعه از هر اشتباهشون یه درس خوب میگیرن تو هم کم کم داری به اشتباهاتت پی میبری ...تا این اشتباهات نباشن ادما کار درست رو یاد نمیگیرن
با حرفاش لبخندی روی لبام نشست یه قدم دیگه به سمتش برداشتم که فاصلمون پر شد با انگشت شستم گونش رو اروم لمس کردم همونطور اروم گفتم : درسته حق باتوعه ....
بعدم مکس کوتاهی کردم و دوباره ادامه دادم
دلم برای این جیمین خیلی وقت بود تنگشده بود یعنی بلاخره روری میرسه که این مشکلات کنار برن رابطمون دقیقا مثل همون اولا بشه بدون هیچ دردسر
دستش رو به اروم روی دستم که روی گونش بود گذاشت اروم نوازش کرد و گفت : مشکلات و دردسر همیشه هستن این ماییم که باید در کنار این دردسر ها و مشکلات راه درست زندگی رو انتخاب کنیم و بتونیم زندگیمون رو به خوبی سپری کنیم و ازش لذت ببریم
بعدم دستم رو میون دستاش گرفت بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت : من فعلا باید برم مراقب خودت باش
_تو هم همینطور
با همین حرفم دوباره بوسه ی ریز دیگه ای روی پیشونیم زد و از اتاق خارج شد
کاشکی این لحظه ها هرگز تموم نمیشد خیره به جای خالیش بودم همین چند لحطه پیش کنارم بود
با صدای زنگ گوشیم از فکر و خیال بیرون اومدم با دیدن اسم منشیم گوشی رو جواب دادم
و بهش گفتم که امروز نمیام و کار ها رو خودش یه جوری انجام بده
امروز رو میخواستم بدون فکر و خیال های شرکت سپری کنم
ویو جیمین
بلاخره اوضاع داشت درست میشد شاید اگه یوری از همون اول سعی نمیکرد اون قصیه رو پنهون کنه مسیله به اینجور جا ها کشیده نمیشد ولی خب اگه پنج سال پیش مجبور به جدا شدن از هم نمیشدیم هیچ وقت قدر این روز ها رو نمیدونستیم ... هیچ وقت قدر این اسایش و کنار هم بودن رو نمیدونستیم
با همین فکر و خیالا به سمت شرکت رفتم
با اینکه این شرکت فقط یه شرکت دیجی تال و ساخت نرم افزار های جدید بود اما بازم میتونست بهم توی پروژه هام کمک کنه
امروز بلاخره تاییده ای ساخت ساز رو میگیرم
این ساختمون میتونه تبدیل شه به یکی از مهم ترین ساختمون های سئول و کره ی جنوبی
part 58
_پدرم از اون روز دیگه کاری انجام نداد
با این حرفش نگاهم رو از گوشی گرفتم و به جیمین دادم و گفتم : نه
کمی از ادکلنش زد و بعد اونو روی میز گذاشت و گفت : خوبه ...ولی اگه باز کاری کرد یا باز تحدیدت کرد بهم بگو اینبار دیگه برام مهم نیست پدرمه یا هر چیز دیگه ای
_ اینبار دیگه چیزی رو ازت مخفی نمیکنم
بعدم مکس کوتاهی کردم و از روی تخت بلند شدم و چند قدم به سمتش برداشتم و گفتم : حتی کوچیک ترین اتفاق رو هم بهت میگم نمیخوام دیگه این پنهون بازیا باز رابطمون رو بهم بزنه
با این حرفم لبخندی زد و چند قدم به سمتم برداشت که فاصلمون کمتر شد و بعد با همون لبخند گفت : میگن ادما هر دفعه از هر اشتباهشون یه درس خوب میگیرن تو هم کم کم داری به اشتباهاتت پی میبری ...تا این اشتباهات نباشن ادما کار درست رو یاد نمیگیرن
با حرفاش لبخندی روی لبام نشست یه قدم دیگه به سمتش برداشتم که فاصلمون پر شد با انگشت شستم گونش رو اروم لمس کردم همونطور اروم گفتم : درسته حق باتوعه ....
بعدم مکس کوتاهی کردم و دوباره ادامه دادم
دلم برای این جیمین خیلی وقت بود تنگشده بود یعنی بلاخره روری میرسه که این مشکلات کنار برن رابطمون دقیقا مثل همون اولا بشه بدون هیچ دردسر
دستش رو به اروم روی دستم که روی گونش بود گذاشت اروم نوازش کرد و گفت : مشکلات و دردسر همیشه هستن این ماییم که باید در کنار این دردسر ها و مشکلات راه درست زندگی رو انتخاب کنیم و بتونیم زندگیمون رو به خوبی سپری کنیم و ازش لذت ببریم
بعدم دستم رو میون دستاش گرفت بوسه ای روی پیشونیم زد و گفت : من فعلا باید برم مراقب خودت باش
_تو هم همینطور
با همین حرفم دوباره بوسه ی ریز دیگه ای روی پیشونیم زد و از اتاق خارج شد
کاشکی این لحظه ها هرگز تموم نمیشد خیره به جای خالیش بودم همین چند لحطه پیش کنارم بود
با صدای زنگ گوشیم از فکر و خیال بیرون اومدم با دیدن اسم منشیم گوشی رو جواب دادم
و بهش گفتم که امروز نمیام و کار ها رو خودش یه جوری انجام بده
امروز رو میخواستم بدون فکر و خیال های شرکت سپری کنم
ویو جیمین
بلاخره اوضاع داشت درست میشد شاید اگه یوری از همون اول سعی نمیکرد اون قصیه رو پنهون کنه مسیله به اینجور جا ها کشیده نمیشد ولی خب اگه پنج سال پیش مجبور به جدا شدن از هم نمیشدیم هیچ وقت قدر این روز ها رو نمیدونستیم ... هیچ وقت قدر این اسایش و کنار هم بودن رو نمیدونستیم
با همین فکر و خیالا به سمت شرکت رفتم
با اینکه این شرکت فقط یه شرکت دیجی تال و ساخت نرم افزار های جدید بود اما بازم میتونست بهم توی پروژه هام کمک کنه
امروز بلاخره تاییده ای ساخت ساز رو میگیرم
این ساختمون میتونه تبدیل شه به یکی از مهم ترین ساختمون های سئول و کره ی جنوبی
۴.۷k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.