وقتی دخترتون خواهر برادر میخواد...
جیمین:بحثو نپیچون بیب... ا.ت:... (هانا با ذوق وارد آشپزخونه میشه) هانا:مامانی بابایی میشه امروز برم خونه دوستم؟ (جیمین از فرصت استفاده میکنه و میگه) جیمین:آره چرا نمیشه ساعت چند میخوای بری؟ هانا:ساعت دو ا.ت: نه نمیشه بری ، هانا:مامانی لطفاااا، جیمین:ا.ت چرا بچه رو اذیت میکنی خب (😔) ا.ت:خب میخوای جلوی بچه بگم؟ جیمین: چیو؟ ا.ت:سو استفاده گریتو، هانا:ها؟ ا.ت: خب این حرفارو ول کنید (یه چیزی دست هانا و جیمین میده) اینارو بچینید رو میز تا من غذارو بیارم
پرش زمانی:(بعد ناهار)
هانا:بابایی ساعت داره دو میشه ها ، جیمین: باشه پس تو برو حاضر شو...وایسا ببینم مگه تو بلدی لباس بپوشی؟ هانا:بابا درسته کوچولوعم ولی فلج که نیستم جیمین: باشه خانوم بزرگ برو آماده شو (هاناعم سریع آماده میشه و...) (راستی ا.ت بنده خدا هم داره کارای خونه رو انجام میده و نمیدونه این دوتا چیکار میکنن😔) هانا:بابایی ببین حاضر شدم، جیمین: بریم؟ هانا:بریمممم (جیمین یه تک خنده میزنه و دیگه میره هانا رو میرسونه خونه ی دوستش)
ا.ت ویو:
همه ی کارارو انجام داده بودم اومدم رو مبل نشستم تلوزیونو روشن کردم قشنگ لم دادم ، ا.ت: پس هانا و جیمین کجان؟ ...وای بدبخت شدم رفت (صدای درو میشنوه که جیمین میاد توی خونه) جیمین:خب پرنسسم بالاخره تنها شدیم ا.ت:جیمین حتی فکرشم نکن جیمین:پس بدون فکر کارمو انجام میدم
(از اینجا به بعد اصماته دوست نداری نخون)
جیمین ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق برد ا.ت رو روی تخت خوابوند و بوسه های آرومی رو شونش میذاشت که کم کم تبدیل به کی*س مارک شد ا.ت اول مقاومت میکرد ولی مثل اینکه خوشش اومده بود (ادمین:استغفرالله) بعد از این که کامل گردن ا.ت رو مارک کرد ولش کرد جیمین میخواست این دفعه س*کسشون تنوع داشته باشه هر دفه پو*زیشنشون دا*گی بود ولی جیمین میخواست این بار پو*زیشن ⁶⁹ رو برن ا.ت به سمت د*یک جیمین رفت د*یک جیمین رو وارد دهنش کرد جیمین هم شروع کرد به لی*سیدن پو*صی ا.ت بعد از اینکه هر دوشون ارضا شدن جیمین ا.ت رو روی د*یکش گذاشت ، جیمین:باید تا آخر شب سواری بری بیبی گرل (ادمین:به خدا من بچه ی خوبی هستمممم) ا.ت:جیمین منو مجبور کرد روی د*یکش بشینم از کمرم گرفت آروم روی د*یکش نشستم که واردم شد آخ بلندی گفتم و فقط درد داشتم ، جیمین:برای ددی سواری برو بیب (دیگه چیز کردن...📿😔)
⁵ سال بعد:
هانا:ماماننننن هیون(اسم پسرتون)دفتر نقاشیمو برداشته بهم نمیده هیون:مامان خودشم ماشینمو برداشته نمیدهههه،ا.ت:زود باشید وسیله های همو به هم پس بدین وگرنه از شام خبری نیستا (جیمین مثل بچه ها وارد آشپزخونه میشه) جیمین: ا.ت شام آماده نشد؟ دارم میمیرم از گشنگیییی ا.ت:چرا آمادست
ایناعم به خوبی و خوشی زندگیشونو کردن😁
#درخواستی
پرش زمانی:(بعد ناهار)
هانا:بابایی ساعت داره دو میشه ها ، جیمین: باشه پس تو برو حاضر شو...وایسا ببینم مگه تو بلدی لباس بپوشی؟ هانا:بابا درسته کوچولوعم ولی فلج که نیستم جیمین: باشه خانوم بزرگ برو آماده شو (هاناعم سریع آماده میشه و...) (راستی ا.ت بنده خدا هم داره کارای خونه رو انجام میده و نمیدونه این دوتا چیکار میکنن😔) هانا:بابایی ببین حاضر شدم، جیمین: بریم؟ هانا:بریمممم (جیمین یه تک خنده میزنه و دیگه میره هانا رو میرسونه خونه ی دوستش)
ا.ت ویو:
همه ی کارارو انجام داده بودم اومدم رو مبل نشستم تلوزیونو روشن کردم قشنگ لم دادم ، ا.ت: پس هانا و جیمین کجان؟ ...وای بدبخت شدم رفت (صدای درو میشنوه که جیمین میاد توی خونه) جیمین:خب پرنسسم بالاخره تنها شدیم ا.ت:جیمین حتی فکرشم نکن جیمین:پس بدون فکر کارمو انجام میدم
(از اینجا به بعد اصماته دوست نداری نخون)
جیمین ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به سمت اتاق برد ا.ت رو روی تخت خوابوند و بوسه های آرومی رو شونش میذاشت که کم کم تبدیل به کی*س مارک شد ا.ت اول مقاومت میکرد ولی مثل اینکه خوشش اومده بود (ادمین:استغفرالله) بعد از این که کامل گردن ا.ت رو مارک کرد ولش کرد جیمین میخواست این دفعه س*کسشون تنوع داشته باشه هر دفه پو*زیشنشون دا*گی بود ولی جیمین میخواست این بار پو*زیشن ⁶⁹ رو برن ا.ت به سمت د*یک جیمین رفت د*یک جیمین رو وارد دهنش کرد جیمین هم شروع کرد به لی*سیدن پو*صی ا.ت بعد از اینکه هر دوشون ارضا شدن جیمین ا.ت رو روی د*یکش گذاشت ، جیمین:باید تا آخر شب سواری بری بیبی گرل (ادمین:به خدا من بچه ی خوبی هستمممم) ا.ت:جیمین منو مجبور کرد روی د*یکش بشینم از کمرم گرفت آروم روی د*یکش نشستم که واردم شد آخ بلندی گفتم و فقط درد داشتم ، جیمین:برای ددی سواری برو بیب (دیگه چیز کردن...📿😔)
⁵ سال بعد:
هانا:ماماننننن هیون(اسم پسرتون)دفتر نقاشیمو برداشته بهم نمیده هیون:مامان خودشم ماشینمو برداشته نمیدهههه،ا.ت:زود باشید وسیله های همو به هم پس بدین وگرنه از شام خبری نیستا (جیمین مثل بچه ها وارد آشپزخونه میشه) جیمین: ا.ت شام آماده نشد؟ دارم میمیرم از گشنگیییی ا.ت:چرا آمادست
ایناعم به خوبی و خوشی زندگیشونو کردن😁
#درخواستی
۸.۱k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.