تولد چویا پارت اول
از زبان اکوتاگاوا:
یعنی هیما چیکارم داره؟
خیلی عصبی به نظر میومد.
رسیدم اتاق و در زدم.
_بیا تو
رفتم تو دیدم هیما با حالت عصبی راه میره
گفتم:چیزی شده؟کارم داشتی؟
گفت:اره،بیا بشین.
هیما هم رو مبل رو به روی من نشست.
از زبان نویسنده:
هیما:میدونی امروز چندمه؟
اکوتاگاوا:اره،فک کنم امروز بیست و هشتمه.
هیما:اره و فردا تولد چویائه.
اکوتاگاوا:واقعا!خوب حالا میخوای کاری بکنی؟
هیما:اره میخوام براش تولد بگیرم.
اکوتاگاوا:به بقیه گفتی؟
هیما:نه هنوز ولی میگم
اکوتاگاوا:دازای سان هم میاد؟
هیما:توهم فقط دنبال اون باش
نمیدونم بهش بگم یانه.
تو به گروهت بگو من به بقیه خبر میدم
یادت نره
اکوتاگاوا:باشه،فعلا
نویسنده:و همینطور که خواندید قرار شد که برای چویا تولد بگیرن.
نظرتونو بهم بگین
چیکار کنم ادامشو؟
یعنی هیما چیکارم داره؟
خیلی عصبی به نظر میومد.
رسیدم اتاق و در زدم.
_بیا تو
رفتم تو دیدم هیما با حالت عصبی راه میره
گفتم:چیزی شده؟کارم داشتی؟
گفت:اره،بیا بشین.
هیما هم رو مبل رو به روی من نشست.
از زبان نویسنده:
هیما:میدونی امروز چندمه؟
اکوتاگاوا:اره،فک کنم امروز بیست و هشتمه.
هیما:اره و فردا تولد چویائه.
اکوتاگاوا:واقعا!خوب حالا میخوای کاری بکنی؟
هیما:اره میخوام براش تولد بگیرم.
اکوتاگاوا:به بقیه گفتی؟
هیما:نه هنوز ولی میگم
اکوتاگاوا:دازای سان هم میاد؟
هیما:توهم فقط دنبال اون باش
نمیدونم بهش بگم یانه.
تو به گروهت بگو من به بقیه خبر میدم
یادت نره
اکوتاگاوا:باشه،فعلا
نویسنده:و همینطور که خواندید قرار شد که برای چویا تولد بگیرن.
نظرتونو بهم بگین
چیکار کنم ادامشو؟
۱.۲k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.