فیک عشق جادو تصادف قسمت ۷۴
ات ا داشت میرفت خونه
جون کوک: منم میام سوار شد
رفتیم خونه ای ما بابام در باز کرد
جون کوک دست بابام بوسید بغلش کرد
سلام خوبین چطورین
ات ا: لباس ام عوض کردم اومدم تو حال
خوب کیا قهوه میخورن
جون کوک و بابام باهم دیگه گفتن من
دویدم آشپزخونه و قهوه درست کردم
جون کوک و بابام کلی حرف زدن تخته نرد بازی کردن
یهو جون کوک گفت : من میتونم
دخترتون ازتون خواستگاری کنم
من هیچکسو ندارم جزو شما
بابای ات ا: باشه پسرم
بین دختر منم هم تورو میخاد
ات ا: اومد بفرمایید قهوه آمریکایی
بابام: ات ا تو این پسره رو دوست داری
ات ا: خجالتی شدم راستش بله
بابام : خوب برو ازتو کشوی من اون انگشتر هارو بیار
جون کوک: منم میام سوار شد
رفتیم خونه ای ما بابام در باز کرد
جون کوک دست بابام بوسید بغلش کرد
سلام خوبین چطورین
ات ا: لباس ام عوض کردم اومدم تو حال
خوب کیا قهوه میخورن
جون کوک و بابام باهم دیگه گفتن من
دویدم آشپزخونه و قهوه درست کردم
جون کوک و بابام کلی حرف زدن تخته نرد بازی کردن
یهو جون کوک گفت : من میتونم
دخترتون ازتون خواستگاری کنم
من هیچکسو ندارم جزو شما
بابای ات ا: باشه پسرم
بین دختر منم هم تورو میخاد
ات ا: اومد بفرمایید قهوه آمریکایی
بابام: ات ا تو این پسره رو دوست داری
ات ا: خجالتی شدم راستش بله
بابام : خوب برو ازتو کشوی من اون انگشتر هارو بیار
۴.۵k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.