"در تاریکی شب و زیر مهتاب درخشان. دستانت را گرفتم و ناگها
"در تاریکی شب و زیر مهتاب درخشان. دستانت را گرفتم و ناگهان همجا روشن شد. تو روشنایی شب های تیره من شدی. همانی که میخواهم تمام وقت باقی مانده خودم را با او سپری کنم. همانی که تمام زندگی و جانم را فدایش میکنم. تصویرت بر روی بوم نقاشی مرا تماشا میکند. در نبودت به لبخندت خیره میشوم و دوستت دارمهایم را زمزمه میکنم. این بار هم خاطرهای از منو تو در صفحههای دفترچه ی خاطرات من ثبت شد. ورقهایی که روزی اگر خودمان رفتیم به یادگار بماند دوستی من و تو”
@vopxel
@vopxel
۸.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.