به دنبال پناهگاه
در قلب یک شهر شلوغ و در میان آسمانخراشهای درخشان، پناهگاهی بود که در هالهای از رمز و راز پنهان شده بود. یک شب طوفانی، مسافری خسته که در جستجوی سرپناهی برای فرار از آن باران سیل آسا بود به طور تصادفی به درب ورودی آن رسید. او که توسط سرایدار پناهگاه استقبال شد، به زودی خود را درگیر داستان های عجیب ساکنان آن که غالبا کودکان بودند یافت. با این حال، بعد از فروکش طوفان سهمگین، مسافر به کشف تکان دهنده ای دست یافت: پناهگاه و ساکنان مرموز آن چیزی جز شبح نبودند که در حلقه ای بی انتها از ناامیدی به دام افتاده بودند. مسافر در حالی که لرزی بر ستون فقراتش جاری بود، متوجه شد که اکنون یکی از آنهاست، محکوم به سرگردانی در سالن های پناهگاه مرموز تا ابد، و برای همیشه در دام اسرار پیچیده آن.
-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
-------------------
#داستان #داستان_کوتاه #آقای_شین
۳.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.