Sunki★²★
.
.
.
.قدم هاشونو به سمت مقصد نامشخصی برمیداشتن.....
سونو سرشو به سمت اسمون بلند میکنه..
+انگاری امروز قراره بارون بیاد...هوا ابریه
نیکیای که مشغول عکسای توی دوربینش بود...نگاهی به اسمون میندازه
_اگه بارون بیاد اخرین روزمون خراب میشه...مگه نه؟
+(سکوت)
برمیگرده با جای خالیش مواجه میشه...کنارش نبود..
_عه سونوو....
_گمش کردممم
اطرافشو نگاه میکنه.....اونو تقریبا کمی دورتر از خودش جلوی بستنی فروشی میبینه..
_یااا سونوو
+صبر کن الان میامم(با فاصله دور)
و با دوتا بستنی ترکیبی وانیل و کاکائو برمیگرده....یکیشو دست نیکی میده..
_تو چرا قلب منو میاری تو حلقم اخه؟
سونو:از این لبخندای کیوتش*
+اگه کنارت بودم بیشتر سرت کرم میریختم...
_سونویا....مجبوری بری؟
سونو با قیافه ای که انگار نمیدونست چه واکنشی نشون بده به علامت اره نشون داد..
+مجبورم با خانوادم از اینجا برم....نمیزارن تنها اینجا بمونم
.
.
بعد از کلی قدم زدن به پُلی که بیشتر اوقات اونجا میرفتن رسیدن...
سونو پاهاشو روی نردههای بلند پل میزاره....تا جایی که بتونه ارتفاع زیر پل رو ببینه....
نیکی نیازی نبود این کار رو کنه...قدش بلند بود و بدون اویزون شدن از پل مثل سونو میتونست به نرده ها بچسبه و زیر پل رو نگاه کنه....
+درست نیست با اینکه ازت بزرگترم قد تو ازم بلند تره..
_جوجهه..
ضربه نرمی به شونهی نیکی میزنه..
با صدای بلند برخورد ابرا (رعد و برق) جا میخورن...و بارون شروع به فرود اومدن روی زمین میکنه...
_همینو کم داشتیم......(کلاه هودیشو میپوشه)
سونو سریع دست نیکیو میگیره و میدوعه...
_هیی سونو صبر کننن..
+بهتر نیست توی این هوای بارونی کمی خوشحال باشیم؟
بارون شدید شده بود*
+نیکیی سریع باش.....زیر بارون.....قشنگ نیست؟
نیکی:نگاه پوکر فیسانه*
دوباره سونو شروع میکنه به دوییدن..
_سونووو نههه...عههه
و ناچاره دنبالش بره...
هوا در حال تاریک شدن بود اما اون دو نفر همچنان به دوییدن ادامه میدادن....
_سونوو بستههه لطفااا
و سونو سرجاش وایمیسته*
به سمت چاله های پر از اب میره و شبیه بچههای ریز توی چاله های اب میپره.....جوری که اب تا چند متر بپاشه...
_یه بچه اینجا میبینم...
+منم یه ادمیزاد غیرعادی اینجا میبینم..
نیکی دوربینش رو از کیفش خارج میکنه تا چند تا عکس دیگه ای ازش بگیره...
+نهه
نیکی:(لبخند شرورانه)
با صدای تلفن گوشی مواجه میشن..
انگاری که گوشی سونو در حال زنگ خوردن بود...
+عاا صبر کن نیکی..
کمی ازش دور میشه تا جواب تلفنشو بده...
چند لحظه بعد به سمتش برمیگرده
نیکی که با حالتی نگران بهش زل زده بود....
+نیکی.....وقت رفتنه
نیکی با چشای اشکی با قدم های اروم به سمتش میره...
Sunoo ★ Niki
★Enhypen★
.
.
.قدم هاشونو به سمت مقصد نامشخصی برمیداشتن.....
سونو سرشو به سمت اسمون بلند میکنه..
+انگاری امروز قراره بارون بیاد...هوا ابریه
نیکیای که مشغول عکسای توی دوربینش بود...نگاهی به اسمون میندازه
_اگه بارون بیاد اخرین روزمون خراب میشه...مگه نه؟
+(سکوت)
برمیگرده با جای خالیش مواجه میشه...کنارش نبود..
_عه سونوو....
_گمش کردممم
اطرافشو نگاه میکنه.....اونو تقریبا کمی دورتر از خودش جلوی بستنی فروشی میبینه..
_یااا سونوو
+صبر کن الان میامم(با فاصله دور)
و با دوتا بستنی ترکیبی وانیل و کاکائو برمیگرده....یکیشو دست نیکی میده..
_تو چرا قلب منو میاری تو حلقم اخه؟
سونو:از این لبخندای کیوتش*
+اگه کنارت بودم بیشتر سرت کرم میریختم...
_سونویا....مجبوری بری؟
سونو با قیافه ای که انگار نمیدونست چه واکنشی نشون بده به علامت اره نشون داد..
+مجبورم با خانوادم از اینجا برم....نمیزارن تنها اینجا بمونم
.
.
بعد از کلی قدم زدن به پُلی که بیشتر اوقات اونجا میرفتن رسیدن...
سونو پاهاشو روی نردههای بلند پل میزاره....تا جایی که بتونه ارتفاع زیر پل رو ببینه....
نیکی نیازی نبود این کار رو کنه...قدش بلند بود و بدون اویزون شدن از پل مثل سونو میتونست به نرده ها بچسبه و زیر پل رو نگاه کنه....
+درست نیست با اینکه ازت بزرگترم قد تو ازم بلند تره..
_جوجهه..
ضربه نرمی به شونهی نیکی میزنه..
با صدای بلند برخورد ابرا (رعد و برق) جا میخورن...و بارون شروع به فرود اومدن روی زمین میکنه...
_همینو کم داشتیم......(کلاه هودیشو میپوشه)
سونو سریع دست نیکیو میگیره و میدوعه...
_هیی سونو صبر کننن..
+بهتر نیست توی این هوای بارونی کمی خوشحال باشیم؟
بارون شدید شده بود*
+نیکیی سریع باش.....زیر بارون.....قشنگ نیست؟
نیکی:نگاه پوکر فیسانه*
دوباره سونو شروع میکنه به دوییدن..
_سونووو نههه...عههه
و ناچاره دنبالش بره...
هوا در حال تاریک شدن بود اما اون دو نفر همچنان به دوییدن ادامه میدادن....
_سونوو بستههه لطفااا
و سونو سرجاش وایمیسته*
به سمت چاله های پر از اب میره و شبیه بچههای ریز توی چاله های اب میپره.....جوری که اب تا چند متر بپاشه...
_یه بچه اینجا میبینم...
+منم یه ادمیزاد غیرعادی اینجا میبینم..
نیکی دوربینش رو از کیفش خارج میکنه تا چند تا عکس دیگه ای ازش بگیره...
+نهه
نیکی:(لبخند شرورانه)
با صدای تلفن گوشی مواجه میشن..
انگاری که گوشی سونو در حال زنگ خوردن بود...
+عاا صبر کن نیکی..
کمی ازش دور میشه تا جواب تلفنشو بده...
چند لحظه بعد به سمتش برمیگرده
نیکی که با حالتی نگران بهش زل زده بود....
+نیکی.....وقت رفتنه
نیکی با چشای اشکی با قدم های اروم به سمتش میره...
Sunoo ★ Niki
★Enhypen★
۱.۲k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳