بی فکر به سمتون رفتم اما با برخورده یه جسم سنگین به سرم ا
بی فکر به سمتون رفتم اما با برخورده یه جسم سنگین به سرم از حال برفتم
فردا:
با احساس سردرد شدیدی به هوش اومدم ولی نه تو خیابون بودم نه خونه،گیج بودم که کجام
_اه..سرممم
×یجیییی...دختر خیلی ترسوندی منووو حالت خوبه
_الیس من کجام
×بیمارستان
_ب..برادرم...یونگی کو
×.....
_الیس جواب بده برادرم کوووو
×یجی...اروم باش تو تازه خوب شدی
_چه اتفاقی افتاد...بگوووو
×اون قاتل...برادرتو....
_ن...نهههه...امکان ندارهههههه
×اروم باش..شاید نمرده باشه،پلیس ها جسدو پیدا نکردن
_هق...هق..کسافتتتت...ممانم چی
×بهش شک وارد شد...تو کماست
نمیتونستم باور کنم،انگار داشتم خواب میدیدم،ممانم کماست؟یونگی هم مرده؟
ولی من قرار بود بعد پنج سال بلخره برادرمو بغل کنم،....ولی اون...پسر چشم قرمز...
_الیس...
×جونم
_باید برم خونه
×باش...اها راستی بیا گوشین..شکسته پیداش کرد پلیس ولی درستش کردم
_ممنون
وختی رسیدم محل..پلیس های زیادی اونجا بودن
×پلیس دیگه اینجارو پوشش میده..نگران نباش حق برادرتو میگیرن
_پلیس نمیتونه هیچ غلطی کنه...خودم باید حق برادمو بگیرم(زیر لب)
یه حفته بعد:
تو این یه حفته من تو خونه ی اون پسره که تا الان نمیدونم اسمش چیه کار کردم البته مجبور بودم باید خرج بیمارستان ممانم رو میدادم
تو این حفته پلس همیش اینجا بود البته فقط شب ها،هیچ قتلی هم نشد ولی چیزی اینجا عجیبه،،چرا پلیس سعی نمیکنه قاتلو پیدا کنه؟؟
انگار اون قاتل...پلس هارو سگه خودش کرده
به هرحال من اون کسافتو پیدا میکنم برام مهم نیست که قاتل شم،حق برادرمو میگیرم
الان باید برم خونه ی اون پسره پس بای
لبتابو بستمو راه افتادم
رسیدم دم در هروخت نزدیک در میشدم خودش باز میشد انگار اینخونه جن داره و منو میبینه که دارم میارم
_اهم..سلامم.
+کیم یجی پنج دقیقه دیر کردی
_ب..ببخشید
+به هرحال بیا به کارت برس
پارت۸
فردا:
با احساس سردرد شدیدی به هوش اومدم ولی نه تو خیابون بودم نه خونه،گیج بودم که کجام
_اه..سرممم
×یجیییی...دختر خیلی ترسوندی منووو حالت خوبه
_الیس من کجام
×بیمارستان
_ب..برادرم...یونگی کو
×.....
_الیس جواب بده برادرم کوووو
×یجی...اروم باش تو تازه خوب شدی
_چه اتفاقی افتاد...بگوووو
×اون قاتل...برادرتو....
_ن...نهههه...امکان ندارهههههه
×اروم باش..شاید نمرده باشه،پلیس ها جسدو پیدا نکردن
_هق...هق..کسافتتتت...ممانم چی
×بهش شک وارد شد...تو کماست
نمیتونستم باور کنم،انگار داشتم خواب میدیدم،ممانم کماست؟یونگی هم مرده؟
ولی من قرار بود بعد پنج سال بلخره برادرمو بغل کنم،....ولی اون...پسر چشم قرمز...
_الیس...
×جونم
_باید برم خونه
×باش...اها راستی بیا گوشین..شکسته پیداش کرد پلیس ولی درستش کردم
_ممنون
وختی رسیدم محل..پلیس های زیادی اونجا بودن
×پلیس دیگه اینجارو پوشش میده..نگران نباش حق برادرتو میگیرن
_پلیس نمیتونه هیچ غلطی کنه...خودم باید حق برادمو بگیرم(زیر لب)
یه حفته بعد:
تو این یه حفته من تو خونه ی اون پسره که تا الان نمیدونم اسمش چیه کار کردم البته مجبور بودم باید خرج بیمارستان ممانم رو میدادم
تو این حفته پلس همیش اینجا بود البته فقط شب ها،هیچ قتلی هم نشد ولی چیزی اینجا عجیبه،،چرا پلیس سعی نمیکنه قاتلو پیدا کنه؟؟
انگار اون قاتل...پلس هارو سگه خودش کرده
به هرحال من اون کسافتو پیدا میکنم برام مهم نیست که قاتل شم،حق برادرمو میگیرم
الان باید برم خونه ی اون پسره پس بای
لبتابو بستمو راه افتادم
رسیدم دم در هروخت نزدیک در میشدم خودش باز میشد انگار اینخونه جن داره و منو میبینه که دارم میارم
_اهم..سلامم.
+کیم یجی پنج دقیقه دیر کردی
_ب..ببخشید
+به هرحال بیا به کارت برس
پارت۸
۵.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.