سناریو
شینچیرو و مایکی و ایزانا ب عنوان برادرتون
شب ساعت سه بود ک شما گشنتون میشه و میرید توی اشپزخونه تا
چیزی بخوریر اروم اروم راه میرفتیم تا ب اشپزخونه رسیدید و
در یخچار رو باز کردین همه جا تاریک بود شما چراق اسپز خونه رو باز
نکردید تا کسی از خواب بیدار نشه
بعد داشید برای خودشون ی چیزی میخوردین()
حالا دیگه سیر شدید و ویسایل رو برداشتید ولی ی صدای عجیبی هی
ب گوشتون میرسید انگار صدای راه رفتن بود
شما ترسیده بودید و نمیدونستید ک چکار کنید پس سریع رفتید و ی
ماهی تابه برداشتید و منتظر بودید ک اون شخص ب اشپزخونه بیاد
وقتی ک اون وارد اشپزخونه شد شما با ماهی تابه زدید توی سرش
و بعد چراغا رو باز کردید و با صورت خونی ایزانا واجه شدید
ایزانا :اخ.خ ا/ت چکار میکنی ؟
ا/ت ببخشید ایزانا فکر کردم کسی دیگس
ایزانا : مثلا چ کسی ؟
ا/ت : ._. خب دزد
بعد ایزانا از هوش رفت چون ضربه ی بدی ب سرش وارد شده بود
ا/ت : عه.ع ایزانا ، ایزانا چند بار صواش زدین ولی فایده نداشت
شما سریع رفتین و شینچیرو و مایکی رو از خواب بیدار کردین
و براشون ماجرا رو گفتید : بعد اونا هم سریع لباس پوشیدن و ایزانا رو
ب بیمارستان بردن .
الان پنج روز از این قضیه میگذره :
ایزانا چشماشو باز کرد و متوجه شد ک ا/ت داره با موهاش بازی میکنه،
ایزانا : ا/ت نکن قلقلکم میاد و بعد نشست روی تخت
ا/ت با خوشحالی رفت توی بغل ایزانا
بعد در باز شد و مایکی و شینچیرو اومدن داخل
شینچیرو : هوی ا/ت الان جای بغیه هاش باز میشه
مایکی اومد جلو و سر ایزانا رو نوازش کرد و گفت : بیا منو ا/ت برات دوریاکی درست کردیم
بعد ایزانا لبخندی زد و گفت ممنون و رو ب ا/ت کرد دید که داره گریه میکنه
ایزانا : ا/ت گریه نکن دیگه فقط حواست باشه شب با ماهی تابه نزنی تو سر کسی
پایان . (ببخشید اگر یکم غلط املایی داشتم خیلی سریع تایپ کردم)
شب ساعت سه بود ک شما گشنتون میشه و میرید توی اشپزخونه تا
چیزی بخوریر اروم اروم راه میرفتیم تا ب اشپزخونه رسیدید و
در یخچار رو باز کردین همه جا تاریک بود شما چراق اسپز خونه رو باز
نکردید تا کسی از خواب بیدار نشه
بعد داشید برای خودشون ی چیزی میخوردین()
حالا دیگه سیر شدید و ویسایل رو برداشتید ولی ی صدای عجیبی هی
ب گوشتون میرسید انگار صدای راه رفتن بود
شما ترسیده بودید و نمیدونستید ک چکار کنید پس سریع رفتید و ی
ماهی تابه برداشتید و منتظر بودید ک اون شخص ب اشپزخونه بیاد
وقتی ک اون وارد اشپزخونه شد شما با ماهی تابه زدید توی سرش
و بعد چراغا رو باز کردید و با صورت خونی ایزانا واجه شدید
ایزانا :اخ.خ ا/ت چکار میکنی ؟
ا/ت ببخشید ایزانا فکر کردم کسی دیگس
ایزانا : مثلا چ کسی ؟
ا/ت : ._. خب دزد
بعد ایزانا از هوش رفت چون ضربه ی بدی ب سرش وارد شده بود
ا/ت : عه.ع ایزانا ، ایزانا چند بار صواش زدین ولی فایده نداشت
شما سریع رفتین و شینچیرو و مایکی رو از خواب بیدار کردین
و براشون ماجرا رو گفتید : بعد اونا هم سریع لباس پوشیدن و ایزانا رو
ب بیمارستان بردن .
الان پنج روز از این قضیه میگذره :
ایزانا چشماشو باز کرد و متوجه شد ک ا/ت داره با موهاش بازی میکنه،
ایزانا : ا/ت نکن قلقلکم میاد و بعد نشست روی تخت
ا/ت با خوشحالی رفت توی بغل ایزانا
بعد در باز شد و مایکی و شینچیرو اومدن داخل
شینچیرو : هوی ا/ت الان جای بغیه هاش باز میشه
مایکی اومد جلو و سر ایزانا رو نوازش کرد و گفت : بیا منو ا/ت برات دوریاکی درست کردیم
بعد ایزانا لبخندی زد و گفت ممنون و رو ب ا/ت کرد دید که داره گریه میکنه
ایزانا : ا/ت گریه نکن دیگه فقط حواست باشه شب با ماهی تابه نزنی تو سر کسی
پایان . (ببخشید اگر یکم غلط املایی داشتم خیلی سریع تایپ کردم)
۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.