فرشتگان مرگ part:14
part:14.
تهیونگ. لباسش که با خون یکی شده بود رو عوض کردم
اگه کبودی هارو در نظر نگیریم اوففف چه بدنی داشت...یااااا به خودت بیا پسر...
ات. با احساس خفگی چشمامو باز کردم از بوی ادکلن معلوم بود که جونگکوکه یکی از دستاشو دور کمرم و یکی از دستاشو زیر سرم گذاشته بود چقدر زورش زیاده انگار تموم وزنشو انداخته روی بدنم
ات. آخ دلم *خیلی خیلی اروم
کوک. با صداش مثل کسایی که جن دیده باشن با شتاب نشستم روی تخت
ات. با تعجب بهش نگاه کردم
کوک. حالت خوبه؟درد که نداری؟خیلی فشار دادم؟میخوای دکترو صدا کن...
ات. یقه ی لباسشو گرفتم کشیدمش سمت خودم و لبامو روی لباش گذاشتم
کوک. اولش تعجب کردم مک ریزی به لب پایینم زد که شروع کردم به همکاری کردن
ات. ده دقیقه ای میشد که دست بردار نبود دیگه نفسم داشت میگرفت ضربه های آرومی به شونش زدم که ولم کنه
کوک. ازش جداشدم...جفتمون نفس نفس میزدیم خواست چیزی بگه که گفتم
مهم نیست داری به چی فکر میکنی من...دوست دارم
"ویو راوی"
دخترک از خجالت مثل لبو شده بود و پسرک هم باورش نمیشد که الان اعتراف کرده
جفتشون میخواستن از این موقعیت فرار کنن که دختر با صدایی آروم گفت
بعدا حرف میزنیم دلم درد میکنه
پسرک که دنبال بهونه ای بود سریع قبول کرد و گفت میخوای برات ماساژ بدم؟
ات. چی؟نه مرسی خودم انجام میدم
کوک. روی تخت دراز کشید و توی خودش جمع شد
آروم دستمو روی دلش گذاشتم و گفت فشار میدم هر جا درد گرفت بهم بگو
ات. از درد اشک توی چشمام حلقه زد به آرومی سرمو تکون دادم
اکوما. چشمامو باز کردم که
هوا تاریک شده بود گشنم بود تشنم بود سرم و دلم به طرز عجیب و وحشتناکی درد میکنه
از همه مهم تر من الان توی بغل کسی بودم که جونمو نجات داد یعنی کیم تهیونگ...
خب به نتیجه رسیدم کسی نمیره 😔👍
#جونگکوک#تهیونگ#bts#جیمین#یونگی#جین#نامجون#جیهوپ
تهیونگ. لباسش که با خون یکی شده بود رو عوض کردم
اگه کبودی هارو در نظر نگیریم اوففف چه بدنی داشت...یااااا به خودت بیا پسر...
ات. با احساس خفگی چشمامو باز کردم از بوی ادکلن معلوم بود که جونگکوکه یکی از دستاشو دور کمرم و یکی از دستاشو زیر سرم گذاشته بود چقدر زورش زیاده انگار تموم وزنشو انداخته روی بدنم
ات. آخ دلم *خیلی خیلی اروم
کوک. با صداش مثل کسایی که جن دیده باشن با شتاب نشستم روی تخت
ات. با تعجب بهش نگاه کردم
کوک. حالت خوبه؟درد که نداری؟خیلی فشار دادم؟میخوای دکترو صدا کن...
ات. یقه ی لباسشو گرفتم کشیدمش سمت خودم و لبامو روی لباش گذاشتم
کوک. اولش تعجب کردم مک ریزی به لب پایینم زد که شروع کردم به همکاری کردن
ات. ده دقیقه ای میشد که دست بردار نبود دیگه نفسم داشت میگرفت ضربه های آرومی به شونش زدم که ولم کنه
کوک. ازش جداشدم...جفتمون نفس نفس میزدیم خواست چیزی بگه که گفتم
مهم نیست داری به چی فکر میکنی من...دوست دارم
"ویو راوی"
دخترک از خجالت مثل لبو شده بود و پسرک هم باورش نمیشد که الان اعتراف کرده
جفتشون میخواستن از این موقعیت فرار کنن که دختر با صدایی آروم گفت
بعدا حرف میزنیم دلم درد میکنه
پسرک که دنبال بهونه ای بود سریع قبول کرد و گفت میخوای برات ماساژ بدم؟
ات. چی؟نه مرسی خودم انجام میدم
کوک. روی تخت دراز کشید و توی خودش جمع شد
آروم دستمو روی دلش گذاشتم و گفت فشار میدم هر جا درد گرفت بهم بگو
ات. از درد اشک توی چشمام حلقه زد به آرومی سرمو تکون دادم
اکوما. چشمامو باز کردم که
هوا تاریک شده بود گشنم بود تشنم بود سرم و دلم به طرز عجیب و وحشتناکی درد میکنه
از همه مهم تر من الان توی بغل کسی بودم که جونمو نجات داد یعنی کیم تهیونگ...
خب به نتیجه رسیدم کسی نمیره 😔👍
#جونگکوک#تهیونگ#bts#جیمین#یونگی#جین#نامجون#جیهوپ
۳.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.