ولم کنننن...بیونگ دستمو ول کنننننن
_ولم کنننن...بیونگ دستمو ول کنننننن
بیونگ همچنان تورو به زور میکشوند سمت خودش
_کمککککککک..کمکم کنیددرر
×یونا زده به سرت...چی کار داری میکنی
مردم جمع شدن و سری مرد اومدن و گفتن به بیونگ چه چرا دستشو گرفتی یونا بهشون گفت داره بهم زور میگه
دستتو از دستع بیونگ بیرون اوردی و دویدی رفتی بیرون
_ببخشید بیونگ...هق ...منو ببخش..
یه تاکسی گرفتی و بهش راه کلبه رو گفتی،،،،وختی رسیدی...با تموم وجودت
دوویدی و درو باز کردی...
که دیدی تهیونگ افتاده بود
به سمتش با نگرانی رفتی و دیدی که از دماغش و گوشش خون اومده
چیزی که دیده بودی رو باور نمیکردی
اون خدکشی کرده بود؟...
_تهیونگگگگگگ....هق.هق.خاهش میکنم چشماتو...باز..کن..من برگشتمممم...هق..دیگه هیچ وخت تنهات نمیزارممممم...اگه میخای منو بزن...فقط بیدار...شوووو...لعنتیییییی...نمیتونی منو با این بچه تنهااابزارییییییی(دادو گریه شدید)
جسده سردو بیجونه..تهیونگ رو محکم بغل کرده بودی..باتمومه وجودت گریه میکردی
ولی دیگه هیچ فایده ای نداره..چون دیگه هیچ فردی توی زندگی یونا به اسم کیم تهیونگ وجود نداره
۶ سال بعد:
♤ممانننننننننننننننن
_هانننننن...
♤ده بیا دیگههههههه
_باشه..اومدمممم
تویه چشم به هم زدن ۶ سال گذشت
تو و تنها یادگاری که از تهیونگ داشتی رو بدون پدرش بزرگ کردی...از داستان عشقتون بهش گرفتی..ولی هیچ کلمه ای درمورد کارای بدی که ته باهات کرده بود رو نگفتی...فقط درمورده اون ۲سال رابطه و عشقی که بینتون بود گفتی
_هییی...تهیونگگگگ ندووو
♤مماننننن...من خیلی حیجان زدمممم به نظرت مدرسه چطوری هاااا بگو بگوووو
داشتی درمورده مدرسه به پسرت میگفتی که دیدی حرصی نگات میکنه
_هم...ته..کوچولو چی شده
♤موهات رو بیار جلو..
_چی..چرا
♤گردنه سفیدت معلوم شدهههه
تک لبخندی زدی و گردنتو پشوندی
بیونگ همچنان تورو به زور میکشوند سمت خودش
_کمککککککک..کمکم کنیددرر
×یونا زده به سرت...چی کار داری میکنی
مردم جمع شدن و سری مرد اومدن و گفتن به بیونگ چه چرا دستشو گرفتی یونا بهشون گفت داره بهم زور میگه
دستتو از دستع بیونگ بیرون اوردی و دویدی رفتی بیرون
_ببخشید بیونگ...هق ...منو ببخش..
یه تاکسی گرفتی و بهش راه کلبه رو گفتی،،،،وختی رسیدی...با تموم وجودت
دوویدی و درو باز کردی...
که دیدی تهیونگ افتاده بود
به سمتش با نگرانی رفتی و دیدی که از دماغش و گوشش خون اومده
چیزی که دیده بودی رو باور نمیکردی
اون خدکشی کرده بود؟...
_تهیونگگگگگگ....هق.هق.خاهش میکنم چشماتو...باز..کن..من برگشتمممم...هق..دیگه هیچ وخت تنهات نمیزارممممم...اگه میخای منو بزن...فقط بیدار...شوووو...لعنتیییییی...نمیتونی منو با این بچه تنهااابزارییییییی(دادو گریه شدید)
جسده سردو بیجونه..تهیونگ رو محکم بغل کرده بودی..باتمومه وجودت گریه میکردی
ولی دیگه هیچ فایده ای نداره..چون دیگه هیچ فردی توی زندگی یونا به اسم کیم تهیونگ وجود نداره
۶ سال بعد:
♤ممانننننننننننننننن
_هانننننن...
♤ده بیا دیگههههههه
_باشه..اومدمممم
تویه چشم به هم زدن ۶ سال گذشت
تو و تنها یادگاری که از تهیونگ داشتی رو بدون پدرش بزرگ کردی...از داستان عشقتون بهش گرفتی..ولی هیچ کلمه ای درمورد کارای بدی که ته باهات کرده بود رو نگفتی...فقط درمورده اون ۲سال رابطه و عشقی که بینتون بود گفتی
_هییی...تهیونگگگگ ندووو
♤مماننننن...من خیلی حیجان زدمممم به نظرت مدرسه چطوری هاااا بگو بگوووو
داشتی درمورده مدرسه به پسرت میگفتی که دیدی حرصی نگات میکنه
_هم...ته..کوچولو چی شده
♤موهات رو بیار جلو..
_چی..چرا
♤گردنه سفیدت معلوم شدهههه
تک لبخندی زدی و گردنتو پشوندی
۵.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.