پارت دوم
پارت دوم
همونطور که دکتر اسمی داشت میفرستادم توی اتاق. آزمون مثل همیشه بهم یکم توضیحایی داد که توی این شیش سال همشونو حفظ شده بودم پس بهشون توجه نکردم تا ریشه افکارم پاره نشه.اما خب خیلی طول نکشید و حالا داخل اتاق روی صندلی مخصوص میشنم در واقع به زور میشینم چون خیلی بلنده و من در برابرش کوتاهم. دکتر اسمی هم میاد داخل تا ورقه های آهنی ای رو که تحرکم رو موقع آزمون میسنجن رو بهم وصل کنه چیزایی مثل ضربان قلب. خب راستش یکمی هم خجالت آوره برام به هر حال هرچی نباشه منم دخترم! بعد از اینکه کارشو تموم میکنه میره بیرون اتاق و از اونجا لبخند ظاهری ای میزنه. خب این کلا کارشه. هدفون رو میزارم رو گوشم. تا میزارمش صدای بوق بلندی توی گوشم پخش میشه که نشون دهنده شروع آزمونه.قبلش دکتر اسمی از پشت بلندگو بهم یه چیزایی میگه توی همون لحظه صندلیم هم آروم به سمت بالا میره تا دکترای دیگه هم بتونن موش آزمایشگاهی عزیزشون رو ببینن.
اسمی:امروز یکم سطح سوالا بالا تره مشکلی نداری،هانا؟
من:نه سنسه.
و سوالای آزمون روی مانیتور جلوم ظاهر میشن
واقعا که سخته ولی خب فکر کنم همشونو درست زدم تقریبا. و مثل همیشه بعد تموم شدن آزمون صندلیم پایین اومد و دکتر کمکم کرد تا اون ورقه های آهنی سرد و سنگین رو ازم جدا کنه.
این،زندگی هر روز من توی این شیش ساله البته ماهی یه بار منو به یه آزمایشگاه که داخل همین مزرعست میبرن تا روم آزمایشای مختلف انجام بدن خداروشکر تارگیا از اونجا اومدم بیرون و حالا حالا ها پامو توش نمیزارم.
دکتر اسمی یهو میپره وسط رشته افکارم و کاملا نابودش میکنه
اسمی:خب نتایج آزمون امروزت از قبلیا یکم پایین تر بود که نشون میده هنوز باید با همون روال قبل پیش بریم.
من: این حرفتون یکمی خوشحالم کرد چون آزمون امروز از قبلیا سخت تر بود.
اسمی یه خنده ریزی میکنه و با سرش بهم علامت میده که دیگه بهتره بریم سمت اتاقم.
توی راه معمولا چیزی بهم نمیگه و کل راهمون تا سمت اتاقو توی سکوت حرکت میکنیم. ولی مثل اینکه امروز دکتر یکم پر حرف شده.
ادامه دارد...
انتظار حمایت بالا دارما(◍•ᴗ•◍)
همونطور که دکتر اسمی داشت میفرستادم توی اتاق. آزمون مثل همیشه بهم یکم توضیحایی داد که توی این شیش سال همشونو حفظ شده بودم پس بهشون توجه نکردم تا ریشه افکارم پاره نشه.اما خب خیلی طول نکشید و حالا داخل اتاق روی صندلی مخصوص میشنم در واقع به زور میشینم چون خیلی بلنده و من در برابرش کوتاهم. دکتر اسمی هم میاد داخل تا ورقه های آهنی ای رو که تحرکم رو موقع آزمون میسنجن رو بهم وصل کنه چیزایی مثل ضربان قلب. خب راستش یکمی هم خجالت آوره برام به هر حال هرچی نباشه منم دخترم! بعد از اینکه کارشو تموم میکنه میره بیرون اتاق و از اونجا لبخند ظاهری ای میزنه. خب این کلا کارشه. هدفون رو میزارم رو گوشم. تا میزارمش صدای بوق بلندی توی گوشم پخش میشه که نشون دهنده شروع آزمونه.قبلش دکتر اسمی از پشت بلندگو بهم یه چیزایی میگه توی همون لحظه صندلیم هم آروم به سمت بالا میره تا دکترای دیگه هم بتونن موش آزمایشگاهی عزیزشون رو ببینن.
اسمی:امروز یکم سطح سوالا بالا تره مشکلی نداری،هانا؟
من:نه سنسه.
و سوالای آزمون روی مانیتور جلوم ظاهر میشن
واقعا که سخته ولی خب فکر کنم همشونو درست زدم تقریبا. و مثل همیشه بعد تموم شدن آزمون صندلیم پایین اومد و دکتر کمکم کرد تا اون ورقه های آهنی سرد و سنگین رو ازم جدا کنه.
این،زندگی هر روز من توی این شیش ساله البته ماهی یه بار منو به یه آزمایشگاه که داخل همین مزرعست میبرن تا روم آزمایشای مختلف انجام بدن خداروشکر تارگیا از اونجا اومدم بیرون و حالا حالا ها پامو توش نمیزارم.
دکتر اسمی یهو میپره وسط رشته افکارم و کاملا نابودش میکنه
اسمی:خب نتایج آزمون امروزت از قبلیا یکم پایین تر بود که نشون میده هنوز باید با همون روال قبل پیش بریم.
من: این حرفتون یکمی خوشحالم کرد چون آزمون امروز از قبلیا سخت تر بود.
اسمی یه خنده ریزی میکنه و با سرش بهم علامت میده که دیگه بهتره بریم سمت اتاقم.
توی راه معمولا چیزی بهم نمیگه و کل راهمون تا سمت اتاقو توی سکوت حرکت میکنیم. ولی مثل اینکه امروز دکتر یکم پر حرف شده.
ادامه دارد...
انتظار حمایت بالا دارما(◍•ᴗ•◍)
۷۶۳
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.