عشق ممنوع/ Forbidden love
Infp به صحنه ی جلویش که غرق در خون بود خیره شد.
Infp نگاهی به entp کرد و بعد با تعجب پرسید:( تو..تو این کارو کردی؟)
و بعد چند قدم عقب رفت ولی entp دست infp را گرفت و نزاشت او برود.
Entp نگاهی به چشم های پر از ترس دختر خیره شد و پاسخ داد:( اره)
دختر به زانو افتاد و درحالی که داشت گریه می کرد التماس کرد:( لطفا بزار زنده بمونم Entp لطفا به کسی نمیگم و هرکاری که تو بخوای رو میکنم هرکاری)
Entp خم شد و با انگشتش صورت دختر را بالا اورد.
پسر با پوزخندی فریبنده گفت:( فقط کافیه که این رابطه رو بهم نزنی پرنسس کوچولو)
و بعد با کفشش محکم به سر دختر کوبید که باعث بیهوشی دختر شد
Entp:( حالا بیا بریم)
و بعد دست و پای دختر را بست و به سمت ماشین برد.
Infp نگاهی به entp کرد و بعد با تعجب پرسید:( تو..تو این کارو کردی؟)
و بعد چند قدم عقب رفت ولی entp دست infp را گرفت و نزاشت او برود.
Entp نگاهی به چشم های پر از ترس دختر خیره شد و پاسخ داد:( اره)
دختر به زانو افتاد و درحالی که داشت گریه می کرد التماس کرد:( لطفا بزار زنده بمونم Entp لطفا به کسی نمیگم و هرکاری که تو بخوای رو میکنم هرکاری)
Entp خم شد و با انگشتش صورت دختر را بالا اورد.
پسر با پوزخندی فریبنده گفت:( فقط کافیه که این رابطه رو بهم نزنی پرنسس کوچولو)
و بعد با کفشش محکم به سر دختر کوبید که باعث بیهوشی دختر شد
Entp:( حالا بیا بریم)
و بعد دست و پای دختر را بست و به سمت ماشین برد.
۹۷۸
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.