☆دو پارتی☆وقتی هیونجین باهات قهر میکنه تا ری اکشنت رو ببی
☆دو پارتی☆وقتی هیونجین باهات قهر میکنه تا ری اکشنت رو ببینه (علامت ا/ت + علامت هیون-) p1
یه روزی که تو و هیونجین از مغازه داشتید خرید میکردید هیونجین میخاست بدونه که چقدر دوسش و به همین خاطر خاست الکی باهات قهر کنه تا ری اکشنت رو ببینه
شما دو نفر از مغازه به خونه ی هیون برگشتید، تو دیدی هیونجین باهات هیچظ صحبتی نمیکنه و فکر کردی فقط ناراحته ولی برای چند ساعت فقط تو اتاقش نشست و باتو صحبت نکرد تا وقتی که رفتی تو اتاقش
در زدی و داخل اتاقش رفتی
+هیونی، حالت خوبه؟ چرا اصلا با من صحبت نمیکنی؟ چرا انقدر ناراحت به نظر میای؟
اون هیچی نگفت و فقط داشت اروم مبخندید که رفتی پیشش و بغلش کردی
+هیون، قهر کردی؟ چرا؟
اون بلاخره صحبت کرد
-اره، قهرم... باهات قهرم...
اون داشت از درون میخندید اما قیافش اروم و مظلوم ناراحت به نظر میرسید
+چ-چرا؟ کار اشتباهی کردم که قهر کردی؟ هیونی، جواب بده دیگه...
اون داشت میخندید از درون تا وقتی که نمیدونست بگه که چیکار کردی... و تصمیم گرفت هیچ جوابی نده
+هیون... چیکار کردم؟
خیون یادش اومد که تو یه روز جلوی خودش دست یه پسر دیگه رو گرفتت بودی و خاست اون رو دلیل کارت کنه
-میدونی چرا قهرم؟ چون اون روز دست یه پسر دیگه رو گرفتی... اونم جلوی من!
تو ناراحت شدی و سرت رو پایین انداختی، یه کوچولو خودت رو کیوت کردی
+ببخشید هیون، خب اون یه استی...
نزاشت حرفت تموم بشه... اون تو نقشش خیلی فرو رفت. اون تورو هل داد و بلند شد...
-اخه جلوی من؟!
تو انقدر ناراحت و کیوت شدی که نزدیک بود گریه کنی. هیون وقتی دید داری گریه میکنی دلش رحم اومد
-باشه... میبخشمت... ولی دیگه اون کار رو نکن.....
یه روزی که تو و هیونجین از مغازه داشتید خرید میکردید هیونجین میخاست بدونه که چقدر دوسش و به همین خاطر خاست الکی باهات قهر کنه تا ری اکشنت رو ببینه
شما دو نفر از مغازه به خونه ی هیون برگشتید، تو دیدی هیونجین باهات هیچظ صحبتی نمیکنه و فکر کردی فقط ناراحته ولی برای چند ساعت فقط تو اتاقش نشست و باتو صحبت نکرد تا وقتی که رفتی تو اتاقش
در زدی و داخل اتاقش رفتی
+هیونی، حالت خوبه؟ چرا اصلا با من صحبت نمیکنی؟ چرا انقدر ناراحت به نظر میای؟
اون هیچی نگفت و فقط داشت اروم مبخندید که رفتی پیشش و بغلش کردی
+هیون، قهر کردی؟ چرا؟
اون بلاخره صحبت کرد
-اره، قهرم... باهات قهرم...
اون داشت از درون میخندید اما قیافش اروم و مظلوم ناراحت به نظر میرسید
+چ-چرا؟ کار اشتباهی کردم که قهر کردی؟ هیونی، جواب بده دیگه...
اون داشت میخندید از درون تا وقتی که نمیدونست بگه که چیکار کردی... و تصمیم گرفت هیچ جوابی نده
+هیون... چیکار کردم؟
خیون یادش اومد که تو یه روز جلوی خودش دست یه پسر دیگه رو گرفتت بودی و خاست اون رو دلیل کارت کنه
-میدونی چرا قهرم؟ چون اون روز دست یه پسر دیگه رو گرفتی... اونم جلوی من!
تو ناراحت شدی و سرت رو پایین انداختی، یه کوچولو خودت رو کیوت کردی
+ببخشید هیون، خب اون یه استی...
نزاشت حرفت تموم بشه... اون تو نقشش خیلی فرو رفت. اون تورو هل داد و بلند شد...
-اخه جلوی من؟!
تو انقدر ناراحت و کیوت شدی که نزدیک بود گریه کنی. هیون وقتی دید داری گریه میکنی دلش رحم اومد
-باشه... میبخشمت... ولی دیگه اون کار رو نکن.....
۴.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.