part:2
part:2
______________________
سنگینی روی قلبم احساس کردم...
موهام رو که کامل به شیر آغشه شده بود رو کنار زدم توی صورتش نگاه کردم...بغض بدی گلوم رو گرفته بود ...
_اگه تموم شد من برم دیگه...
کوک:بهت اجازه رفتن دادم؟...
بی توجه به حرفش راه افتادم سمت در که موهام رو از پشت کشید جیغ خفه ای زدم و برگشتم سمتش...
_چته؟مگه من چیکارت کردم؟؟
کوک:کوچولو هنوز کارم باهات تموم نشده...
رفت اونطرف بوم یه صندلی با طناب آورد....بازوم رو محکم گرفت رو روی صندلی بست ....با طناب دست و پاهام رو بست....چسبی هم جلوی دهنم گذاشت....
گوشیش رو روشن کرد و دوربین عقب رو فعال کرد...شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم و فیلم میگرفت....تا اینجا همه چیز رو تحمل کردم اما این دیگه فراتر از حد بود...با پاهام ضرب گرفتم روی زمین...کل لباسم رو در آورده بود بجز دامن و لباس زیر رو بعد از اینکه فیلم رو گرفت...بلند خندید...فیلم رو ذخیره کرد و دست و پاهام رو آزاد کرد... سریع لباسم رو پوشیدم و دنبالش راه افتادم
_کوک خواهش میکنم....التماست میکنم اونو پاکش کن
روی زانوهای زخمیم افتادم و با عجز بهش التماس کردم...با گریه التماس روی زانو هاش خم شد توی صورتم نگاه کرد و با دو انگشتش به سرم ضربه زد...
کوک:زهی خیال باطل
راهش رو کشيد رفت...این چی بود؟؟...قلبم در حال انفجار بود...
زندگیم از اینی که هست قرار بود بدتر بشه...خودم رو جمع و جور کردم رفتم توی کلاس ...بچه ها دور کوک جمع شده بودن....فکر کنم داره فیلم رو نشونشون میده....یه لحظه نفسم برید اما وقتی رفتم سر جام نشستم و بهش دید داشتم دیدم کوک داره همه رو با استخر پارتیش دعوت میکنه...کوک با دیدن من با صدای بلند گفت
کوک:ا.ت توام دعوتی با لباس کوتاه بیا...
بی تفاوت سرم رو روی میز گذاشتم خدایا خودت کاری کن زندگی روی بدتر از این رو بهم نشون نده...
^_^_^
توت فرنگی هام 🍓✨️
ژانر این فیک:مدرسه ای ...درام..قلدری....هپی اند/سد اند
نمیدونم پایانش چطور باشه🍓
______________________
سنگینی روی قلبم احساس کردم...
موهام رو که کامل به شیر آغشه شده بود رو کنار زدم توی صورتش نگاه کردم...بغض بدی گلوم رو گرفته بود ...
_اگه تموم شد من برم دیگه...
کوک:بهت اجازه رفتن دادم؟...
بی توجه به حرفش راه افتادم سمت در که موهام رو از پشت کشید جیغ خفه ای زدم و برگشتم سمتش...
_چته؟مگه من چیکارت کردم؟؟
کوک:کوچولو هنوز کارم باهات تموم نشده...
رفت اونطرف بوم یه صندلی با طناب آورد....بازوم رو محکم گرفت رو روی صندلی بست ....با طناب دست و پاهام رو بست....چسبی هم جلوی دهنم گذاشت....
گوشیش رو روشن کرد و دوربین عقب رو فعال کرد...شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم و فیلم میگرفت....تا اینجا همه چیز رو تحمل کردم اما این دیگه فراتر از حد بود...با پاهام ضرب گرفتم روی زمین...کل لباسم رو در آورده بود بجز دامن و لباس زیر رو بعد از اینکه فیلم رو گرفت...بلند خندید...فیلم رو ذخیره کرد و دست و پاهام رو آزاد کرد... سریع لباسم رو پوشیدم و دنبالش راه افتادم
_کوک خواهش میکنم....التماست میکنم اونو پاکش کن
روی زانوهای زخمیم افتادم و با عجز بهش التماس کردم...با گریه التماس روی زانو هاش خم شد توی صورتم نگاه کرد و با دو انگشتش به سرم ضربه زد...
کوک:زهی خیال باطل
راهش رو کشيد رفت...این چی بود؟؟...قلبم در حال انفجار بود...
زندگیم از اینی که هست قرار بود بدتر بشه...خودم رو جمع و جور کردم رفتم توی کلاس ...بچه ها دور کوک جمع شده بودن....فکر کنم داره فیلم رو نشونشون میده....یه لحظه نفسم برید اما وقتی رفتم سر جام نشستم و بهش دید داشتم دیدم کوک داره همه رو با استخر پارتیش دعوت میکنه...کوک با دیدن من با صدای بلند گفت
کوک:ا.ت توام دعوتی با لباس کوتاه بیا...
بی تفاوت سرم رو روی میز گذاشتم خدایا خودت کاری کن زندگی روی بدتر از این رو بهم نشون نده...
^_^_^
توت فرنگی هام 🍓✨️
ژانر این فیک:مدرسه ای ...درام..قلدری....هپی اند/سد اند
نمیدونم پایانش چطور باشه🍓
۲۷.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.