پارت 13
چشامو که باز کردم دیدم هیون خیلییییی عصبییی و ترسناک جلوم وایستادع و داشت بقیه ی اکیپو نگاه میکرد که یهو همشون دویدن بجز اینیوپ و ی پسر دیگه ...اینیوپ رو گرفت زیر مشت و لگدش که اونیکی پسره اومد از پشت میخواست با آجر بزنه سر هیون ...کوک جلوشو گرفت و اجر رو کوبید رو زمین ....کوک اون پسر رو میزد ...هیون ..اینیوپ رو میزد...صدا خر میداد اینیوپ ....من از ترسم پاهام شل شد و افتادم رو زمین و گریم شروع شد .. هوا ابری شده بود ...و کمکم قطره های بارون داشتن میباریدن ..هوا بخاطر ابر های سیاه ...مشکی شده بود و تاریک بود یکم ....رعد برق محکمی زد که بلند شدم روی پاهام وایستادم سست بودن .. یهو شروع کردم به دویدن زیر بارون و گریه کردن .. صدای هیون رو میشنیدم که پشت سرم داد میزد ..... ه : یوراااااااااا برگرددددددد...خواهش میکنم ... یورااا
از دیدم ناپدید شدن که با گریه های زیادم تار میدیدم ...الان تن من کثیف بود ..چون اون لاشی بهم دست زد .. لبای چندششو زد به گردنم .. بسه دیگ ..خسته شدمممم ... داشتم میچرخیدم و گریه میکردم کنار ساحل که پیامی اومد به گوشیم ...بازش کردم
~گوشی : شما ۱۳۷ تا تماس بی پاسخ از طرف My moon 🌛 دارید . ( مای مون ...= هیونجین :)
شما ۴۰۳ تا پیام از طرف My moon 🌛دارید .
شما ۴۵ تماس بی پاسخ از طرف kook ✨ دارید .
شما ۷ پیام از طرف kook ✨ دارید . ~
ویو یوری
صب بلند شدم ...قربون یورا بشم ..الان باید کوک ببرتش مدرسه
ی دوش چند مینی گرفتم و دنبال لباس بودم که نفهمیدم چی بپوشم چون هیچییی نداشتم که بپوشم ..همون شرتکی که کنارم بود رو پوشیدم ....ولی تی شرت نداشتم ...همینجور با حوله تو اتاقا میگشتم تا تیشرت پیدا کنم که ی اتاق بود پر از کلی لباس مردونه بود ....منم ناچار ی تیشرت سفید برداشتم که روش با سیاه نوشته بود "Korea" پوشیدمش...وایییی خیلییییی گشادهعهه توش گم شدم .. بلند شدم و رفتم پایین کسی نبود...کابینتارو گشتم و وسایل های پنکیک رو آوردم میخواستم پنکیک درست کنم که خعلی خوجمجهههههه میشههع شروع کردم به درست کردنش تموم که شدن گذاشتم تو بشقاب و روش توت فلنگی گذاشتم و خامه زدم .. دیشب با فیلیکس بد حرف زدم میتونم با این پنکیک خوشمزه از دلش در بیارم بشقاب تو دستم همونجوری که داشتم برمیگشتم سمت خروجی آشپزخونه گفتم
از دیدم ناپدید شدن که با گریه های زیادم تار میدیدم ...الان تن من کثیف بود ..چون اون لاشی بهم دست زد .. لبای چندششو زد به گردنم .. بسه دیگ ..خسته شدمممم ... داشتم میچرخیدم و گریه میکردم کنار ساحل که پیامی اومد به گوشیم ...بازش کردم
~گوشی : شما ۱۳۷ تا تماس بی پاسخ از طرف My moon 🌛 دارید . ( مای مون ...= هیونجین :)
شما ۴۰۳ تا پیام از طرف My moon 🌛دارید .
شما ۴۵ تماس بی پاسخ از طرف kook ✨ دارید .
شما ۷ پیام از طرف kook ✨ دارید . ~
ویو یوری
صب بلند شدم ...قربون یورا بشم ..الان باید کوک ببرتش مدرسه
ی دوش چند مینی گرفتم و دنبال لباس بودم که نفهمیدم چی بپوشم چون هیچییی نداشتم که بپوشم ..همون شرتکی که کنارم بود رو پوشیدم ....ولی تی شرت نداشتم ...همینجور با حوله تو اتاقا میگشتم تا تیشرت پیدا کنم که ی اتاق بود پر از کلی لباس مردونه بود ....منم ناچار ی تیشرت سفید برداشتم که روش با سیاه نوشته بود "Korea" پوشیدمش...وایییی خیلییییی گشادهعهه توش گم شدم .. بلند شدم و رفتم پایین کسی نبود...کابینتارو گشتم و وسایل های پنکیک رو آوردم میخواستم پنکیک درست کنم که خعلی خوجمجهههههه میشههع شروع کردم به درست کردنش تموم که شدن گذاشتم تو بشقاب و روش توت فلنگی گذاشتم و خامه زدم .. دیشب با فیلیکس بد حرف زدم میتونم با این پنکیک خوشمزه از دلش در بیارم بشقاب تو دستم همونجوری که داشتم برمیگشتم سمت خروجی آشپزخونه گفتم
۱.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.