فن فیک رز کهنه پارت ۱
ساعت ده شب بود بالاخره کارم تموم شد ، خیلی خسته بودم . توی راه برگشتم یک بار پیدا کردم . با خودم گفتم برم اونجا و یکم خستگی در کنم . بالای در بار یک تابلو بود که عکس یک مرد روش بود و زیرش نوشته شده بود لوپین .
وارد بار شدم و از پله ها پایین رفتم ، وقتی به پایین رسیدم با یک فضای آرامش بخش رو به رو شدم . نزدیک شش تا صندلی داشت ، من رفتم و روی صندلی سوم نشستم . به صاحب بار نگاه کردم و یک نوشیدنی خواستم .
وقتی منتظر بودم نوشیدنی را بهم بده یک دختر وارد بار شد . نشت روی اولین صندلی . لباسش مشکی رنگ بود و یک دامن عجیب داشت و وسط موهاش بنفش بود و پایینش مشکی و موهاش را گوجه ای بسته بود . داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم که یک دفعه متوجه شد دارم نگاهش میکنم ، خیلی سری روم رو کردم به سمت میز . همون موقع صاحب بار لیوان نوشیدنی را بهم داد و رفت سمت دختر و ازش پرسید چی میخواید و دختر آروم جواب داد هیچی فقط اومدم اینجا یکم بشینم . صاحب بار بدون اینکه چیزی بهش بگه رفت و شروع کرد به تمیز کردن لیوان ها .
شروع کردم به فکر کردن . این لباس دیگه برای چه کاری هست ؟ شاید برای یک جور رقص باشه . فکر کنم قبلا این مدل لباس را داخل یک مجله دیدم ...
غرق افکارم بودم که یک دفعه دختر صدام کرد و گفت : اولین بارت هست اومدی اینجا ؟
بهش نگاه کردم و چند ثانیه بعد جواب دادم : بله
سرش را تکان داد و گفت : منم اولین بارم هست که آمدم اینجا . از بیرون جذب اون تابلو بالای در شدم و خیلی سریع آمدم داخل . فکر کنم دیگه هر شب بیام اینجا !
یک جورایی دلم میخواست صحبت مون طولانی بشه برای همین سعی کردم بحث را ادامه بدم و گفتم : چه جالب . من خیلی خسته بودم و وقتی دیدم اینجا یک بار هست ، گفتم بیام یکم استراحت کنم .
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : سر کار میری یا دانشجو هستی ؟ بزار حدس بزنم دانشجو هستی ؟
جواب دادم : سر کار میرم .
با تعجب گفت : واقعا ؟ بهت نمیخوره ! بیشتر بهت میخوره از این بچه لوس های دانشگاهی باشی .
شوکه شدم . آروم گفتم : نتونستم دانشگاه خوبی قبول بشم برای همین مجبور شدم برم سر کار تا بتونم خرج زندگیم رو در بیارم .
دستش را گزاشت زیر چانش و گفت : راستی اسمت چیه ؟
وارد بار شدم و از پله ها پایین رفتم ، وقتی به پایین رسیدم با یک فضای آرامش بخش رو به رو شدم . نزدیک شش تا صندلی داشت ، من رفتم و روی صندلی سوم نشستم . به صاحب بار نگاه کردم و یک نوشیدنی خواستم .
وقتی منتظر بودم نوشیدنی را بهم بده یک دختر وارد بار شد . نشت روی اولین صندلی . لباسش مشکی رنگ بود و یک دامن عجیب داشت و وسط موهاش بنفش بود و پایینش مشکی و موهاش را گوجه ای بسته بود . داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم که یک دفعه متوجه شد دارم نگاهش میکنم ، خیلی سری روم رو کردم به سمت میز . همون موقع صاحب بار لیوان نوشیدنی را بهم داد و رفت سمت دختر و ازش پرسید چی میخواید و دختر آروم جواب داد هیچی فقط اومدم اینجا یکم بشینم . صاحب بار بدون اینکه چیزی بهش بگه رفت و شروع کرد به تمیز کردن لیوان ها .
شروع کردم به فکر کردن . این لباس دیگه برای چه کاری هست ؟ شاید برای یک جور رقص باشه . فکر کنم قبلا این مدل لباس را داخل یک مجله دیدم ...
غرق افکارم بودم که یک دفعه دختر صدام کرد و گفت : اولین بارت هست اومدی اینجا ؟
بهش نگاه کردم و چند ثانیه بعد جواب دادم : بله
سرش را تکان داد و گفت : منم اولین بارم هست که آمدم اینجا . از بیرون جذب اون تابلو بالای در شدم و خیلی سریع آمدم داخل . فکر کنم دیگه هر شب بیام اینجا !
یک جورایی دلم میخواست صحبت مون طولانی بشه برای همین سعی کردم بحث را ادامه بدم و گفتم : چه جالب . من خیلی خسته بودم و وقتی دیدم اینجا یک بار هست ، گفتم بیام یکم استراحت کنم .
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : سر کار میری یا دانشجو هستی ؟ بزار حدس بزنم دانشجو هستی ؟
جواب دادم : سر کار میرم .
با تعجب گفت : واقعا ؟ بهت نمیخوره ! بیشتر بهت میخوره از این بچه لوس های دانشگاهی باشی .
شوکه شدم . آروم گفتم : نتونستم دانشگاه خوبی قبول بشم برای همین مجبور شدم برم سر کار تا بتونم خرج زندگیم رو در بیارم .
دستش را گزاشت زیر چانش و گفت : راستی اسمت چیه ؟
۱۲.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.