وقتی تو کتابخونه ی قصر می بینیش...
هانبوک آبیش رو با دستش گرفت تا از یکی شدنش با زمین جلو گیری کنه.عطر گل رزش کل فضا رو احاطه کرده بود.پایین اومدن از این همه پله کار سختی بود مخصوصا برای اون دستپاچلفتی...
پدرش نخست وزیر سلسله ی کیم بود.شنیده بود شاهزاده کیم ولیعهد و پادشاه آینده صورت جذابی داره طوری که هر کی بهش نگاه می کرد نمی تونست و محو اون صورت زیبا نشه و عاشقش نشه و تقریبا کل قصر روش کراش داشتن ولی یونا به پشم کتفشم نمی گرفت با اینکه اون نزدیک ترین فرد به ولیعهد بود و همه حسرت جایگاه اونو داشتن و حسود های زیادی داشت...
تقریبا یه هفته مخ پدرش رو خورد تا بتونه به کتابخونه ی قصر بره دستش رو روی کتاب های توی هر قفسه می کشید که مرد قد بلندی رو کنار خودش احساس کرد وقتی برگشت ببینه کیه محو صورت جذاب پسز شد ...درسته کیم سوکجین ولیعهد و پادشاه آینده...مردم راست می گفتن جذابیتش قابل توصیف نبود....
-دید زدن من تموم شد؟
-هان...چی؟؟ آخه کی تو رو دید میزنه خودشیفته
درسته! یونا دختر مغروری بود و حاضر نبود اعتراف کنه جین جذاب ترین مردی هست که دیده...
-خیلی جالبه....کوچولو تو می دونی داری با کی حرف می زنی
-آره!ولیعهد
-خیلی پرویی:/
-به شما رفتم
-هر هر هر خیلی نمکی می دونستی؟؟
-بله می دونستم و حالا میدونی من کیم؟؟؟
-معلومه!تو دختر خل و چل و پرو نخست وزیر و صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست پدرم پارک یونا هستی
-چه جالب نمی دونستم از این چیز ها هم بلدی...
-ببین رو روانم پیاده روی نمی کنی مسابقه ماراتن میدی
-کتاب دوست داری؟؟
-من چی می گم تو چی می گی معلومه پس اینجا چی کار می کنم؟؟
-عه چه تفاهمی منم همینطور
-چه سبکی دوست داری؟؟
-کلاسیک
-از اون عاشقانه ها آره شیطون؟؟
-می خونی؟؟؟
-آره معلومه پس چطور دخترا همش جذبم میشن...
-به احتمال زیاد دخترا کور تشریف دارن...
-فلفلدون:/
--خب فردا همینجا می بینمت اقا خوشگله...
-هوی الان اعتراف کردی من خوشگلم
-حالا هرچی خودافسسسسسسسس......
یونا رفت اما خبر نداشت پروانه های قلب جین دارن پرواز می کنن
سئول-کاخ چانگ دیوک گونگ:
................................................................
ادامه دارد
سیلاممممممم استارز چطورین؟؟
من اومدم اونم با فیک جدید
امیدوارم خوشتون بیاد:)
لایک و نظر و حمایت یادتون نره
ماچ به کلتون:)
پدرش نخست وزیر سلسله ی کیم بود.شنیده بود شاهزاده کیم ولیعهد و پادشاه آینده صورت جذابی داره طوری که هر کی بهش نگاه می کرد نمی تونست و محو اون صورت زیبا نشه و عاشقش نشه و تقریبا کل قصر روش کراش داشتن ولی یونا به پشم کتفشم نمی گرفت با اینکه اون نزدیک ترین فرد به ولیعهد بود و همه حسرت جایگاه اونو داشتن و حسود های زیادی داشت...
تقریبا یه هفته مخ پدرش رو خورد تا بتونه به کتابخونه ی قصر بره دستش رو روی کتاب های توی هر قفسه می کشید که مرد قد بلندی رو کنار خودش احساس کرد وقتی برگشت ببینه کیه محو صورت جذاب پسز شد ...درسته کیم سوکجین ولیعهد و پادشاه آینده...مردم راست می گفتن جذابیتش قابل توصیف نبود....
-دید زدن من تموم شد؟
-هان...چی؟؟ آخه کی تو رو دید میزنه خودشیفته
درسته! یونا دختر مغروری بود و حاضر نبود اعتراف کنه جین جذاب ترین مردی هست که دیده...
-خیلی جالبه....کوچولو تو می دونی داری با کی حرف می زنی
-آره!ولیعهد
-خیلی پرویی:/
-به شما رفتم
-هر هر هر خیلی نمکی می دونستی؟؟
-بله می دونستم و حالا میدونی من کیم؟؟؟
-معلومه!تو دختر خل و چل و پرو نخست وزیر و صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست پدرم پارک یونا هستی
-چه جالب نمی دونستم از این چیز ها هم بلدی...
-ببین رو روانم پیاده روی نمی کنی مسابقه ماراتن میدی
-کتاب دوست داری؟؟
-من چی می گم تو چی می گی معلومه پس اینجا چی کار می کنم؟؟
-عه چه تفاهمی منم همینطور
-چه سبکی دوست داری؟؟
-کلاسیک
-از اون عاشقانه ها آره شیطون؟؟
-می خونی؟؟؟
-آره معلومه پس چطور دخترا همش جذبم میشن...
-به احتمال زیاد دخترا کور تشریف دارن...
-فلفلدون:/
--خب فردا همینجا می بینمت اقا خوشگله...
-هوی الان اعتراف کردی من خوشگلم
-حالا هرچی خودافسسسسسسسس......
یونا رفت اما خبر نداشت پروانه های قلب جین دارن پرواز می کنن
سئول-کاخ چانگ دیوک گونگ:
................................................................
ادامه دارد
سیلاممممممم استارز چطورین؟؟
من اومدم اونم با فیک جدید
امیدوارم خوشتون بیاد:)
لایک و نظر و حمایت یادتون نره
ماچ به کلتون:)
۲.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.