از عشق متنفرم
از عشق متنفرم
پارت هشتم
ویو جین
مینهو: هی تو مادرمو ول کن (بچه ها جین با شنیدن صدای مینهو ات رو ول کرده بود )
ات رو زمین افتاد و سرفه میکرد و من با تعجب به پسر بچه روبروم نگاه میکردم اون به ات گفت مامان ی..یعنی این پسر منه چقدر شبیه منه ولی رنگ چشماش مثل چشمای اته.
با پاهای کوچیکش سمت ات رفت و
مینهو:مامانی حالت خوبه این آقا اذیتت نکرد که
ات:نه عزیزدلم من حالم خوبه حالا هم بیا بریم
بعد ات مینهو رو بغل کرد و رفت
من هنوز تو شوک بودم نمیدونستم باید چیکار کنم وقتی که به خودم اومدم دیدم رفتن
ولی من هر طور شده باید آدرس خونشون رو پیدا میکردم و با ات حرف میزدم .
هنوز تو شرکت کار داشتم باید با مدیر شرکت حرف میزدم برای همون سوار آسانسور شدم وقتی در آسانسور باز شد با سونگبین و هیونجین روبرو شدم اونا هم با دیدنم عصبی شدن ولی من بازم سوار شدم
جین :برادران فکر نمیکردم اینجا ببینمتون
هیونجین:ما هم فکر نمیکردیم بعد از سال ها تو رو اینجا ببینیم (با حالت عصبی)
جین :راستی شما چطور تونستید اینجا کار کنید شما حتی مدرسه هم نرفته بودید برام عجیبه(حالت تمسخر)
سونگبین:هه درسته نرفتیم ولی سوجین همه چیز رو به ما یاد میداد معلم خوبی بود
جین :سوجین به شما کمک میکرد (عصبی)
هیونجین:ها کیم سوکجین بگذریم از این حرفا چون حرفهای مهم تری از اینا داریم
جین:چه حرفی
سونگبین:ببین ما رو این حرف ها رو قرارع فقط یکبار بهت بگیم ما دیدیم تو جلسه چطور به ات نگاه میکردی اصلا به فکرت نزنه که بخوای بهش نزدیک بشی وگرنه
جین :وگرنه چی
هیونجین:وگرنه کاری باهات میکنیم که هرگز نتونی فراموش کنی تو دیگه رئیس ما نیستی دشمن مایی تو میدونی با خواهر من چیکار کردید اون تو سن هفده سالگی کلی زجر کشید و مجبور شد تو اون سن کم م.ا.د.ر بشه
سونگبین:تو فقط یکبار دیگه جرئت کن نزدیک ات و بچش بشی اون موقع از ما بترس
جین :فکر میکنید من از شما میترسم شما فکر کردید کی هستید
هیونجین :ما هشدارمون رو دادید دیگه خود بدانی
بعد در آسانسور باز شد و برادران از آسانسور پیاده شدن
جین :من به هر قیمتی شده ات رو پیدا میکنم حتی اگه آخرش مرگ هم باشه
سه روز بعد
ویو جین
تو این سه روز بلاخره تونستم آدرس خونه رو پیدا کنم امروز هرطور شده باید با ات حرف بزنم
جلوی در خونشون بودم خونشون با شهر نیم ساعت فاصله داشت یه جای جنگلی بود همینطور منتظر بودم که هیونجین و سونگبین در اومدن بیرون و رفتن منم بلافاصله جلوی در رفتم و زنگ خونه رو زدم
ویو ات
امروز مرخصی گرفته بودم چون میخواستم با مینهو بکن وقت بگذرونم ولی اون هنوز خواب بود ،بعد این که داداش هام از خونه رفتن زنگ خونه به صدا درومد گفتم حتما یه چیز جا گذاشتن برای همون بدون پرسیدن در رو باز کردم و
پارت هشتم
ویو جین
مینهو: هی تو مادرمو ول کن (بچه ها جین با شنیدن صدای مینهو ات رو ول کرده بود )
ات رو زمین افتاد و سرفه میکرد و من با تعجب به پسر بچه روبروم نگاه میکردم اون به ات گفت مامان ی..یعنی این پسر منه چقدر شبیه منه ولی رنگ چشماش مثل چشمای اته.
با پاهای کوچیکش سمت ات رفت و
مینهو:مامانی حالت خوبه این آقا اذیتت نکرد که
ات:نه عزیزدلم من حالم خوبه حالا هم بیا بریم
بعد ات مینهو رو بغل کرد و رفت
من هنوز تو شوک بودم نمیدونستم باید چیکار کنم وقتی که به خودم اومدم دیدم رفتن
ولی من هر طور شده باید آدرس خونشون رو پیدا میکردم و با ات حرف میزدم .
هنوز تو شرکت کار داشتم باید با مدیر شرکت حرف میزدم برای همون سوار آسانسور شدم وقتی در آسانسور باز شد با سونگبین و هیونجین روبرو شدم اونا هم با دیدنم عصبی شدن ولی من بازم سوار شدم
جین :برادران فکر نمیکردم اینجا ببینمتون
هیونجین:ما هم فکر نمیکردیم بعد از سال ها تو رو اینجا ببینیم (با حالت عصبی)
جین :راستی شما چطور تونستید اینجا کار کنید شما حتی مدرسه هم نرفته بودید برام عجیبه(حالت تمسخر)
سونگبین:هه درسته نرفتیم ولی سوجین همه چیز رو به ما یاد میداد معلم خوبی بود
جین :سوجین به شما کمک میکرد (عصبی)
هیونجین:ها کیم سوکجین بگذریم از این حرفا چون حرفهای مهم تری از اینا داریم
جین:چه حرفی
سونگبین:ببین ما رو این حرف ها رو قرارع فقط یکبار بهت بگیم ما دیدیم تو جلسه چطور به ات نگاه میکردی اصلا به فکرت نزنه که بخوای بهش نزدیک بشی وگرنه
جین :وگرنه چی
هیونجین:وگرنه کاری باهات میکنیم که هرگز نتونی فراموش کنی تو دیگه رئیس ما نیستی دشمن مایی تو میدونی با خواهر من چیکار کردید اون تو سن هفده سالگی کلی زجر کشید و مجبور شد تو اون سن کم م.ا.د.ر بشه
سونگبین:تو فقط یکبار دیگه جرئت کن نزدیک ات و بچش بشی اون موقع از ما بترس
جین :فکر میکنید من از شما میترسم شما فکر کردید کی هستید
هیونجین :ما هشدارمون رو دادید دیگه خود بدانی
بعد در آسانسور باز شد و برادران از آسانسور پیاده شدن
جین :من به هر قیمتی شده ات رو پیدا میکنم حتی اگه آخرش مرگ هم باشه
سه روز بعد
ویو جین
تو این سه روز بلاخره تونستم آدرس خونه رو پیدا کنم امروز هرطور شده باید با ات حرف بزنم
جلوی در خونشون بودم خونشون با شهر نیم ساعت فاصله داشت یه جای جنگلی بود همینطور منتظر بودم که هیونجین و سونگبین در اومدن بیرون و رفتن منم بلافاصله جلوی در رفتم و زنگ خونه رو زدم
ویو ات
امروز مرخصی گرفته بودم چون میخواستم با مینهو بکن وقت بگذرونم ولی اون هنوز خواب بود ،بعد این که داداش هام از خونه رفتن زنگ خونه به صدا درومد گفتم حتما یه چیز جا گذاشتن برای همون بدون پرسیدن در رو باز کردم و
۱.۴k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.