رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
پارت 17
من عاشقت شدم ا. ت
و منو کشید سمت خودش و این قدر بهم نزدیک شد که کم مونده بود لبام به لباش بخور یواش بهم گف ازمن میترسی؟
ا. ت..........
یونگی ا. ت با تو م
ا. ت ن.. نه
که گوشی ی یونگی زنگ میخوره و یونگی ا. ت رو ول میکنه
ا. ت کیه
یونگی جیمین
ا. ت یونگی لطفا به جیمین چیزی نگی باش
یونگی ا. ت نترس جیمین کاریت نداره
ا. ت لطفا یونگی
یونگی باش
مکالمه
جیمین: یونگی کجایی میدونی ساعت چند ده بار دارم بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
یونگی: ار میدونم ساعت چند و کار داشتم ندیدم که زنگ زدی
جیمین: یونگی ا. ت رو بعد دانشگا ندیدی اخ هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمید به نیا هم زنگ زدم پیش اونم نبود
یونگی: نگران نباش ا. ت حالش خوب پیش من
جیمین: یا خواهر من پیش تو چیکار میکنه
یونگی: کار دارم باید برم وقتی اومدم خونه باهم حرف میزنیم خدافظ
جیمین: باش خدافظ
پایان تماس
یونگی بیا بریم تا اون موچی کوچولو دیونه نشد
ا. ت هوم بریم
........................
هر دومون ساکت بودیم که
ا. ت گف یونگی تو واقعا منو دوس داری؟
یونگی ی نگاهی به ا. ت کرد و گفت ار
و دوبار ساکت شدیم
ا. ت راه خونه که از این ور نیست کجا میری یونگی
یونگی ا. ت ی نگاهی ب خودت بنداز ببین چه وضعیت هستی بنظرت جیمین تو رو ببین چی فک میکن اول میریم عمارت من سرو وضعت رو درست میکنی بعد میرم خونه
ا. ت یونگی تو عمارت داری
یونگی ار
ا. ت پس چرا با جیمین زندگی میکنی
یونگی من دوس ندارم اونجا زندگی کنم نمیخوام مثل پدرم ادم پول داری بنظر بیام و خودخواه
ا. ت بابات پول دار بود؟
یونگی رسیدیم
ا. ت وای چه خونه ای (تو زهنش)( عکس میدم)
یونگی ا. ت ا. ت با تو هم
ا. ت چی 😳
یونگی نمیخوای بیای داخل
ا. ت اومدم
یونگی اجوما میش چندتا لباس دخترون بیاری
اجوما چشم اقا
یونگی ا. ت من برم ی لباس تمیز بپوشم این خونی ی
ا. ت باش
یونگی سری ی لباس پوشیدم( عکس میدم) و رفتم پیش ا. ت
اجوما بفرمایید اقا یونگی این لباس خوب (عکس میدم)
یونگی بیا ا. ت این لباسو بپوش
ا. ت لباسو از یونگی میگیر و میره میپوش
ا. ت یونگی
یونگی هان؟
ا. ت خوب
یونگی ار
ا. ت یونگی ساعت چند
یونگی 3
ا. ت یونگی بهتر زودتر بیریم خونه فردا دانشگا داریم
یونگی باش بیا بریم
پارت 17
من عاشقت شدم ا. ت
و منو کشید سمت خودش و این قدر بهم نزدیک شد که کم مونده بود لبام به لباش بخور یواش بهم گف ازمن میترسی؟
ا. ت..........
یونگی ا. ت با تو م
ا. ت ن.. نه
که گوشی ی یونگی زنگ میخوره و یونگی ا. ت رو ول میکنه
ا. ت کیه
یونگی جیمین
ا. ت یونگی لطفا به جیمین چیزی نگی باش
یونگی ا. ت نترس جیمین کاریت نداره
ا. ت لطفا یونگی
یونگی باش
مکالمه
جیمین: یونگی کجایی میدونی ساعت چند ده بار دارم بهت زنگ میزنم جواب نمیدی
یونگی: ار میدونم ساعت چند و کار داشتم ندیدم که زنگ زدی
جیمین: یونگی ا. ت رو بعد دانشگا ندیدی اخ هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمید به نیا هم زنگ زدم پیش اونم نبود
یونگی: نگران نباش ا. ت حالش خوب پیش من
جیمین: یا خواهر من پیش تو چیکار میکنه
یونگی: کار دارم باید برم وقتی اومدم خونه باهم حرف میزنیم خدافظ
جیمین: باش خدافظ
پایان تماس
یونگی بیا بریم تا اون موچی کوچولو دیونه نشد
ا. ت هوم بریم
........................
هر دومون ساکت بودیم که
ا. ت گف یونگی تو واقعا منو دوس داری؟
یونگی ی نگاهی به ا. ت کرد و گفت ار
و دوبار ساکت شدیم
ا. ت راه خونه که از این ور نیست کجا میری یونگی
یونگی ا. ت ی نگاهی ب خودت بنداز ببین چه وضعیت هستی بنظرت جیمین تو رو ببین چی فک میکن اول میریم عمارت من سرو وضعت رو درست میکنی بعد میرم خونه
ا. ت یونگی تو عمارت داری
یونگی ار
ا. ت پس چرا با جیمین زندگی میکنی
یونگی من دوس ندارم اونجا زندگی کنم نمیخوام مثل پدرم ادم پول داری بنظر بیام و خودخواه
ا. ت بابات پول دار بود؟
یونگی رسیدیم
ا. ت وای چه خونه ای (تو زهنش)( عکس میدم)
یونگی ا. ت ا. ت با تو هم
ا. ت چی 😳
یونگی نمیخوای بیای داخل
ا. ت اومدم
یونگی اجوما میش چندتا لباس دخترون بیاری
اجوما چشم اقا
یونگی ا. ت من برم ی لباس تمیز بپوشم این خونی ی
ا. ت باش
یونگی سری ی لباس پوشیدم( عکس میدم) و رفتم پیش ا. ت
اجوما بفرمایید اقا یونگی این لباس خوب (عکس میدم)
یونگی بیا ا. ت این لباسو بپوش
ا. ت لباسو از یونگی میگیر و میره میپوش
ا. ت یونگی
یونگی هان؟
ا. ت خوب
یونگی ار
ا. ت یونگی ساعت چند
یونگی 3
ا. ت یونگی بهتر زودتر بیریم خونه فردا دانشگا داریم
یونگی باش بیا بریم
۱۲.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.