Angel of life and death p24
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
آمه : منظورت چیه ؟....چطور مجازاتی ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید...
فلیکس : آمه...روح یونا....
مکثی کرد و مدام با خودش کلنجار میرفت که آیا این حرف رو باید بزنه یا نه...آیا این واقعیت رو باید به دختر بگه یا نه...اما بلاخره بعد از یک مکث طولانی...لب هاشو از هم فاصله داد
فلیکس : درون توعه
دخترک با شنیدن این حرف شوکی میشه و به سرعت بطری رو روی میز کوچیک جلوش میزاره
آمه : م..منظورت.....
با باز شدن در توسط هیونجین حرفش نمیشه کاله میمونه و با تعجب به هیونی که حالا تازه وارد خونه شده بود...نگاه میکنه
هیون : سلام...
فلیکس جوابی نمیده و سرش رو پایین میدازه اما دخترک همینطور که سعی میکرد با چیزایی که شنیده بود کنار بیاد...آروم سرش رو به معنی سلام کوتاهی تکون میده و به سرعت به سمت اتاقش میره و درو میبنده...
با شوک عمیقی که بهش وارد شده بود...خودش رو به در بسته ی پشتش تکیه میده
آمه :یعنی چی؟
زیر لب زمزمه میکنه و دستاش رو با کلافگی لای موهاش فرو میکنه..
آمه :یاا...امکان نداره...
شروع میکنه به قدم برداشتن توی مسافت خونه و مدام درمورد اینکه شاید این موضوع یک اشتباه باشه با خودش کلنجار میره....
(فلش بک )
هیون همینطور که جسم بی جون و خونی دختر رو توی بغلش گرفته بود...آروم لب زد :
هیون : عزیزم...دخترک من...
به صورت عشقش که حالا غرق در خون بود نگاه میکرد...عشقی که توسط خودش به قتل رسیده بود...
آروم آروم جسم دخترکش رو توی بغلش میفشرد و اشک میریخت...
هیون : متاسفم... متاسفم
(پایان فلش بک )
#فیکشن
#استری_کیدز
آمه : منظورت چیه ؟....چطور مجازاتی ؟
فلیکس نفس عمیقی کشید...
فلیکس : آمه...روح یونا....
مکثی کرد و مدام با خودش کلنجار میرفت که آیا این حرف رو باید بزنه یا نه...آیا این واقعیت رو باید به دختر بگه یا نه...اما بلاخره بعد از یک مکث طولانی...لب هاشو از هم فاصله داد
فلیکس : درون توعه
دخترک با شنیدن این حرف شوکی میشه و به سرعت بطری رو روی میز کوچیک جلوش میزاره
آمه : م..منظورت.....
با باز شدن در توسط هیونجین حرفش نمیشه کاله میمونه و با تعجب به هیونی که حالا تازه وارد خونه شده بود...نگاه میکنه
هیون : سلام...
فلیکس جوابی نمیده و سرش رو پایین میدازه اما دخترک همینطور که سعی میکرد با چیزایی که شنیده بود کنار بیاد...آروم سرش رو به معنی سلام کوتاهی تکون میده و به سرعت به سمت اتاقش میره و درو میبنده...
با شوک عمیقی که بهش وارد شده بود...خودش رو به در بسته ی پشتش تکیه میده
آمه :یعنی چی؟
زیر لب زمزمه میکنه و دستاش رو با کلافگی لای موهاش فرو میکنه..
آمه :یاا...امکان نداره...
شروع میکنه به قدم برداشتن توی مسافت خونه و مدام درمورد اینکه شاید این موضوع یک اشتباه باشه با خودش کلنجار میره....
(فلش بک )
هیون همینطور که جسم بی جون و خونی دختر رو توی بغلش گرفته بود...آروم لب زد :
هیون : عزیزم...دخترک من...
به صورت عشقش که حالا غرق در خون بود نگاه میکرد...عشقی که توسط خودش به قتل رسیده بود...
آروم آروم جسم دخترکش رو توی بغلش میفشرد و اشک میریخت...
هیون : متاسفم... متاسفم
(پایان فلش بک )
۸.۳k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.