همه چی از اون شب شروع شد...؟!p20
داشتم اطرافو دید میزدم که یونجی و هم گروهیاش از در اومدن تو...ای وای...چیکار کنم؟اها فهمیدم...
_بچه ها مثلاً من اینجا نیستم باشه؟
هوپی:چر...*چشمش افتاد یه مینجی و یونجی که داشتن دعوت میکردن*آهاااا😈مینجیااااااااااا
مینجی:هوم؟عه هوسوکااااااااااا...چطولی؟*رفت پیششون*انیونگ پسرا...👋🏻
پسرا:انیونگ👋🏻
مینجی:عه وا جیمین شی چرا نشستی رو زمین؟
_هاع؟هی هیچی گوشیم افتاده بود رو زمین...
مینجی:ولی گوشیت که رو میز...*فهمید بخاطر یونجیه*اهاااا میشه ما پیش شمابشینیم؟
پسرا ه نقشه شوم مینجی رو گرفتن
یونگی:*از اون نیشخند ترسناکا*اره چرا که نه؟
خلاصه دختر اومدن و نشستن پیش پسرا و از عمد یونجی و جیمینو چسبوندن به هم... ببخشید یعنی نشوند پیش هم...این دوتا اصلا به هم نگا هم نمیکنن...
رائون:یااااا یونجی،جیمین شی چرا شما اصلا حرف نمیزنید؟نه با ما و نه خودتون...
+_خب چی بگیم وقتی حرفی واسه گفتن نداریم...
کوک: اووو چقد هماهنگ
_مرض😒
کوک:باشه بابا هیونگ اروم باش...
اون شب پسرا و دخترا مسابقه گذاشتن و جرعت حقیقت بازی کردن...اول از همه مسابقه گذاشتن که کی زودتر دو بطری ویسکی و دو بطری شراب و تموم میکنه...تو این مسابقه جونگکوک و یونجی همزمان تموم کردن...
بعد تصمیم برای جرعت حقیقت گرفته شد...
بار اول:تهیومگ و شوگا
Vهیونگ ج ح
Sح
Vخبببب خوشگل تمرین فرد تو این جمع کیه؟
Sرائو... یعنی خودم...
Vاوووووو هیونگ مبارکه...
بار پنجم:جیمین و مینجی
مینجی:ج ح
_ج
مینجی:خببببب چی بگم حال کنیم؟اهاااا ...خب...جیمین شی بر ینجی رو ببوس...
_چی؟باشههه
رفت پیش یونجی...
_ببخشید....
شروع کرد به بوسیدنش و یه مک زد و ازش جدا شد...
ادامه دارد
شرطا مث پارت قبل...
_بچه ها مثلاً من اینجا نیستم باشه؟
هوپی:چر...*چشمش افتاد یه مینجی و یونجی که داشتن دعوت میکردن*آهاااا😈مینجیااااااااااا
مینجی:هوم؟عه هوسوکااااااااااا...چطولی؟*رفت پیششون*انیونگ پسرا...👋🏻
پسرا:انیونگ👋🏻
مینجی:عه وا جیمین شی چرا نشستی رو زمین؟
_هاع؟هی هیچی گوشیم افتاده بود رو زمین...
مینجی:ولی گوشیت که رو میز...*فهمید بخاطر یونجیه*اهاااا میشه ما پیش شمابشینیم؟
پسرا ه نقشه شوم مینجی رو گرفتن
یونگی:*از اون نیشخند ترسناکا*اره چرا که نه؟
خلاصه دختر اومدن و نشستن پیش پسرا و از عمد یونجی و جیمینو چسبوندن به هم... ببخشید یعنی نشوند پیش هم...این دوتا اصلا به هم نگا هم نمیکنن...
رائون:یااااا یونجی،جیمین شی چرا شما اصلا حرف نمیزنید؟نه با ما و نه خودتون...
+_خب چی بگیم وقتی حرفی واسه گفتن نداریم...
کوک: اووو چقد هماهنگ
_مرض😒
کوک:باشه بابا هیونگ اروم باش...
اون شب پسرا و دخترا مسابقه گذاشتن و جرعت حقیقت بازی کردن...اول از همه مسابقه گذاشتن که کی زودتر دو بطری ویسکی و دو بطری شراب و تموم میکنه...تو این مسابقه جونگکوک و یونجی همزمان تموم کردن...
بعد تصمیم برای جرعت حقیقت گرفته شد...
بار اول:تهیومگ و شوگا
Vهیونگ ج ح
Sح
Vخبببب خوشگل تمرین فرد تو این جمع کیه؟
Sرائو... یعنی خودم...
Vاوووووو هیونگ مبارکه...
بار پنجم:جیمین و مینجی
مینجی:ج ح
_ج
مینجی:خببببب چی بگم حال کنیم؟اهاااا ...خب...جیمین شی بر ینجی رو ببوس...
_چی؟باشههه
رفت پیش یونجی...
_ببخشید....
شروع کرد به بوسیدنش و یه مک زد و ازش جدا شد...
ادامه دارد
شرطا مث پارت قبل...
۳.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.