رمان اول:زندگی
رمان اول:زندگی
سوزومه:وای خدا!چقدر پیامای قدیمی دارم!
آه فکر کنم از نصف بیشتر پیامک های گوشیم تبلیغاتیه!
پیامک:جایزه رو از دست نده!
ررررررر رررررررر
سوزومه:گوشم زنگ میزنه بزا بینم کیه.
مامان:سوزومه امروز زود بیا خونه. وسایل نهارم نداریم اومدنی از سوپر تن ماهی بگیر.
سوزومه:باشه.
سوزومه هنگام رسیدن به سوپر:سلام آقا!لطف کنید این تن ماهی رو حساب کنید.
صاحب مغازه:صبر کن ببینم!گمشو برو از اینجا! همین حالا!
اینجا جای شما ژیگولا نیست!
سوزومه: ولی...
صاحب مغازه:میری با زنگ بزنم پلیس؟!
سوزومه همون لحظه با باز شدید و ترس وحشت زیاد،از اون مغازه بیرون اومد.
نمیدونست چیکار کنه جواب مامان رو چی بده!
آرامش خودشو حفظ کرد.نفس عمیق کشید و دوباره برگشت به سوپر مارکت.
تا صاحب مغازه رو دید رنگش پرید!
ادامه دارد...
سوزومه:وای خدا!چقدر پیامای قدیمی دارم!
آه فکر کنم از نصف بیشتر پیامک های گوشیم تبلیغاتیه!
پیامک:جایزه رو از دست نده!
ررررررر رررررررر
سوزومه:گوشم زنگ میزنه بزا بینم کیه.
مامان:سوزومه امروز زود بیا خونه. وسایل نهارم نداریم اومدنی از سوپر تن ماهی بگیر.
سوزومه:باشه.
سوزومه هنگام رسیدن به سوپر:سلام آقا!لطف کنید این تن ماهی رو حساب کنید.
صاحب مغازه:صبر کن ببینم!گمشو برو از اینجا! همین حالا!
اینجا جای شما ژیگولا نیست!
سوزومه: ولی...
صاحب مغازه:میری با زنگ بزنم پلیس؟!
سوزومه همون لحظه با باز شدید و ترس وحشت زیاد،از اون مغازه بیرون اومد.
نمیدونست چیکار کنه جواب مامان رو چی بده!
آرامش خودشو حفظ کرد.نفس عمیق کشید و دوباره برگشت به سوپر مارکت.
تا صاحب مغازه رو دید رنگش پرید!
ادامه دارد...
۳.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.