تکپارتی درخاستی
#تکپارتی_درخاستی
پرش زمانی به صبح ساعت ۷:
ا/ت بیدار شده بود و داشت کارای لازمشو انجام میداد و جونگ کوک هم داشت برای خودشون صبحونه درست میکرد که ا/ت با عجله از پله ها اوود پایین
+جونگ کوک من صبحونه مو تو ماشین میخورم
_چرا؟
+چون دیره....
_ساعت ۷ عه تو ساعت ۹ امتحانت شروع میشه در ضمن راه دانشگاه هم اینقدر دور نیست زود میرسیم بیا فعلا خوب صبحونه بخور
+اوفففف باشه
بعد خوردن صبحونه ا/ت و جونگ کوک رفتن سوار ماشین شدن و حرکت کرد.... رسیدن به دانشگاه جونگ کوک گفت
_امیدوارم ۲۰ بگیری وگرنه...
+(پرید وسط حرفش) باشه باشه فعلا خداحافظ
_(خنده) خداحافظ
ا/ت وارد دانشگاه شد و حرکت کرد به طرف کلاسش... چند دقیقه بعد از رسیدن به کلاس امتحان شروع شد
پرش زمانی به ساعت ۱۰:۳٠:
ویو ا/ت:
... ۱۶؟... نه نه نه نه حتما اشتباهی شده چرا باید ۱۶ بگیرم؟ نه نه... حالا چجوری به جونگ کوک بگم؟ اَهههه چیکار کنم؟
تو همین فکرا رسیدم حیاط دانشگاه که از دور جونگ کوک رو دیدم که تو ماشین منتظر منه یه نفس عمیق کشیدم و رفتم و سوار ماشین
+سلام(ناراحت)
_سلام.. چیشد؟(ذوق)
+خب... جونگ کوک(استرس و ناراحت)
_چیشده؟ چرا ناراحتی؟(ترس)
+خب جونگ کوک امتحانو....... دادم.. و..
_و چی؟ زود باش بگو ترسیدم
+و... ۱۶ گرفتم(سریع گفت و سرشو انداخت پایین)
_(تعجب)... ۱۶؟
+آ... آره
همین که گفتم آره زود پاشو گذاشت رو گاز و خیلی سریع به طرف خونه حرکت کرد... من خیلییییییی ترسیده بودم
+جونگ کوک آروم..(جیغغغ)
اینقد تند رفت که بعد ۱ مین رسیدیم خونه خواستم پیاده شم که جونگ کوک زودتر پیاده شد و موو براید گرفت
+جونگ کوک.. جونگ کوک نکن تروخدا(بغض و ترس)
رسیدیم خونه جونگ کوک منو برد اتاق و گذاشت روی تخت
_چرا ۱۶ گرفتی؟(عصبی)
+جون.. جونگ ک... جونگ کوک بخدا خودت میدونی که م... من خوندم.. م. من نمیدونم چرا..
_مگه بهت نگفتم سر امتحان هواستو جمع کن هاع(عصبانی و نسبتا داد)
+جونگ کوک به خدا حواسم جمع بود بخدا همه ی سوالات رو چند بار حل کردم.(ادمین: یاد امتحان ریاضی خودم افتادم😑😐)
یه عزیزی زحمت بکشه بیاد دستامو ماساژ بده مرسی
پرش زمانی به صبح ساعت ۷:
ا/ت بیدار شده بود و داشت کارای لازمشو انجام میداد و جونگ کوک هم داشت برای خودشون صبحونه درست میکرد که ا/ت با عجله از پله ها اوود پایین
+جونگ کوک من صبحونه مو تو ماشین میخورم
_چرا؟
+چون دیره....
_ساعت ۷ عه تو ساعت ۹ امتحانت شروع میشه در ضمن راه دانشگاه هم اینقدر دور نیست زود میرسیم بیا فعلا خوب صبحونه بخور
+اوفففف باشه
بعد خوردن صبحونه ا/ت و جونگ کوک رفتن سوار ماشین شدن و حرکت کرد.... رسیدن به دانشگاه جونگ کوک گفت
_امیدوارم ۲۰ بگیری وگرنه...
+(پرید وسط حرفش) باشه باشه فعلا خداحافظ
_(خنده) خداحافظ
ا/ت وارد دانشگاه شد و حرکت کرد به طرف کلاسش... چند دقیقه بعد از رسیدن به کلاس امتحان شروع شد
پرش زمانی به ساعت ۱۰:۳٠:
ویو ا/ت:
... ۱۶؟... نه نه نه نه حتما اشتباهی شده چرا باید ۱۶ بگیرم؟ نه نه... حالا چجوری به جونگ کوک بگم؟ اَهههه چیکار کنم؟
تو همین فکرا رسیدم حیاط دانشگاه که از دور جونگ کوک رو دیدم که تو ماشین منتظر منه یه نفس عمیق کشیدم و رفتم و سوار ماشین
+سلام(ناراحت)
_سلام.. چیشد؟(ذوق)
+خب... جونگ کوک(استرس و ناراحت)
_چیشده؟ چرا ناراحتی؟(ترس)
+خب جونگ کوک امتحانو....... دادم.. و..
_و چی؟ زود باش بگو ترسیدم
+و... ۱۶ گرفتم(سریع گفت و سرشو انداخت پایین)
_(تعجب)... ۱۶؟
+آ... آره
همین که گفتم آره زود پاشو گذاشت رو گاز و خیلی سریع به طرف خونه حرکت کرد... من خیلییییییی ترسیده بودم
+جونگ کوک آروم..(جیغغغ)
اینقد تند رفت که بعد ۱ مین رسیدیم خونه خواستم پیاده شم که جونگ کوک زودتر پیاده شد و موو براید گرفت
+جونگ کوک.. جونگ کوک نکن تروخدا(بغض و ترس)
رسیدیم خونه جونگ کوک منو برد اتاق و گذاشت روی تخت
_چرا ۱۶ گرفتی؟(عصبی)
+جون.. جونگ ک... جونگ کوک بخدا خودت میدونی که م... من خوندم.. م. من نمیدونم چرا..
_مگه بهت نگفتم سر امتحان هواستو جمع کن هاع(عصبانی و نسبتا داد)
+جونگ کوک به خدا حواسم جمع بود بخدا همه ی سوالات رو چند بار حل کردم.(ادمین: یاد امتحان ریاضی خودم افتادم😑😐)
یه عزیزی زحمت بکشه بیاد دستامو ماساژ بده مرسی
۹.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.