رمان اشفتگی
رمان اشفتگی
#پارت_1
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ده من و نیا قرار بود ساعت دوازده بریم دانشگاه پاشدم یه دوش ده دقیقه گرفتم و لباس که برای دانشگاه اماده کردبودم رو پوشیدم که نیا تماس گرفته
تماس شون:
ا. ت سلام
نیاسلام ا. ت اماده شدی
ا. ت ار
نیا باشه پس بیا پاین
پایان تماس
ا. ت اومدم پاین که نیا رو اونور خیابون دیدم خاستم برم سمتش که یهویی یچیزی بهم خورد و از حال رفت وفقط صدای نیا رو شنیدم که گفت ا.تتتتتتتتتتتت.
رمان اشفتگی رو ادامه بدم
#پارت_1
(ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ده من و نیا قرار بود ساعت دوازده بریم دانشگاه پاشدم یه دوش ده دقیقه گرفتم و لباس که برای دانشگاه اماده کردبودم رو پوشیدم که نیا تماس گرفته
تماس شون:
ا. ت سلام
نیاسلام ا. ت اماده شدی
ا. ت ار
نیا باشه پس بیا پاین
پایان تماس
ا. ت اومدم پاین که نیا رو اونور خیابون دیدم خاستم برم سمتش که یهویی یچیزی بهم خورد و از حال رفت وفقط صدای نیا رو شنیدم که گفت ا.تتتتتتتتتتتت.
رمان اشفتگی رو ادامه بدم
۴.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.