رمان سرنوشت کپی حتی با اسم نوسنده حرام....
_من برادرشم پــ…
±پیام حتما شما هم نازی هستید خواهر هستی جان
_ببخشید شما ما رو میشناسید
±هستی از شما زیاد میگه دختر سرتق نگا نگا تازه قول داده بود که مرتقب خودش هست به یه ماه نکشیده با سر از اینجا در اورد اونم با شپا نچ نچ نچ
_ببخشید مگه هستی چندبار به اینجا اومده
±هـــی خدا بچه هم بچه های قدیم نگا
_چطور
±هر وقت ازش میپرسیدم که به خواهر برادرت میگی مسگفت بهشون نگم میمیرم
_اها پس یعنی دفعه اولی نیست که میاد
±بله و…
_ولم کن اهای ولم کن عوضی دستای کثیفتو به من نزن
با چشمای متعجب به دکتر همیشگیش زل زد دکتر سری از تاسف تکون داد و دستشو سمت سرمی که به دختر وصل بود برد سرعتش رو زیاد تر کرد
_اقا دکتر
±هستی جان
_جانم
±مگه تو نگفتی همه چیو به خواهر برادرت میگفتی
_خوب اره میگم چطور
±پس چرا اونا میگن که هیچی در مورد این که تو میومدی بیمارستان چیزی نمیدونن
_اونا کجان
_ما اینجاییم
دخترک در صدمی از ثانیه سرشو برگردوند که چشماشون روی خواهرشون متوقف شده بود اب دهنش رو با صدا قورت داد که دکتر گفت :
_حتی شرط میبیندم در مورد بیمـــ…
هستی دست جنبید و دستشو روی دهن دکتر گذاشت دکتر معترض دست هستی رو کنار زد و گفت :
معذرت میخوام اقای فرزاد منش
_مشکلی نیست
_میشه بگین مشکل خواهرم چیه
±بله داستم عرض میکردم
_عـه اقای دکتر
_هستی دهنتو ببند تا نزدم کامل بسته بشه
_پیام واقعا که خیلی عوضی
هستی بغضشو قورت داد و سرمو از دستش کشید
±پیام حتما شما هم نازی هستید خواهر هستی جان
_ببخشید شما ما رو میشناسید
±هستی از شما زیاد میگه دختر سرتق نگا نگا تازه قول داده بود که مرتقب خودش هست به یه ماه نکشیده با سر از اینجا در اورد اونم با شپا نچ نچ نچ
_ببخشید مگه هستی چندبار به اینجا اومده
±هـــی خدا بچه هم بچه های قدیم نگا
_چطور
±هر وقت ازش میپرسیدم که به خواهر برادرت میگی مسگفت بهشون نگم میمیرم
_اها پس یعنی دفعه اولی نیست که میاد
±بله و…
_ولم کن اهای ولم کن عوضی دستای کثیفتو به من نزن
با چشمای متعجب به دکتر همیشگیش زل زد دکتر سری از تاسف تکون داد و دستشو سمت سرمی که به دختر وصل بود برد سرعتش رو زیاد تر کرد
_اقا دکتر
±هستی جان
_جانم
±مگه تو نگفتی همه چیو به خواهر برادرت میگفتی
_خوب اره میگم چطور
±پس چرا اونا میگن که هیچی در مورد این که تو میومدی بیمارستان چیزی نمیدونن
_اونا کجان
_ما اینجاییم
دخترک در صدمی از ثانیه سرشو برگردوند که چشماشون روی خواهرشون متوقف شده بود اب دهنش رو با صدا قورت داد که دکتر گفت :
_حتی شرط میبیندم در مورد بیمـــ…
هستی دست جنبید و دستشو روی دهن دکتر گذاشت دکتر معترض دست هستی رو کنار زد و گفت :
معذرت میخوام اقای فرزاد منش
_مشکلی نیست
_میشه بگین مشکل خواهرم چیه
±بله داستم عرض میکردم
_عـه اقای دکتر
_هستی دهنتو ببند تا نزدم کامل بسته بشه
_پیام واقعا که خیلی عوضی
هستی بغضشو قورت داد و سرمو از دستش کشید
۶۰۶
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.