تک پارتی (وقتی لباس باز پوشیده بودی و.... )
#فلیکس
#هیونجین
#استری_کیدز
توی اتاق استراحت نشسته بودی و داشتی میکاپت رو پاک میکردی...
استفا رفته بودن و تو تنها بودی...
همینطوری مشغول بودی که در آروم باز شد...زیاد توجهی نکردی چون فکر می کردی شاید یکی از استف ها یا میکاپرا باشه اما...با شنیدن صدای فرد آشنایی با تعجب روتو به سمتش برگردوندی
فلیکس : بهت خوش گذشت ؟
متعجب به دو تا مرد که دم در ایستاده بودن نگاه میکردی
+ اوه...ف..فلیکس...ه..هیون...شما اینجا چیکار میکنید
هیونجین قدمی توی اتاق زد و آروم به سمت میز آرایشی که جلوت بود اومد و دستش رو روش تکیه گاه قرار داد و صورت عصبیش رو بهت نزدیک کرد و با چشماش که فقط میتونستی بگی خشم ازش شعله ور میشه توی چشمات خیره شد
هیون : امروز بدجوری روی استیج زیاده روی کردی....یادت رفته ؟
متعجب بهش خیره بودی که آروم دستش رو به سمت استینت که از روی شونت افتاده بود آورد و درستش کرد و بعد دوباره توی چشمات خیره شد
فلیکس کمی اونور تر همینطور که دستاش توی جیبش بود با نگاه ترسناک و عصبیش بهت نگاه میکرد و تو مدام چشمات بین این دو نفر رد و بدل میشد...
+ چ..چیزی شده ؟
فلیکس پوزخند صدا داری زد و چند قدم بهت نزدیک شد
فلیکس : وقتی اون لباس لعنتی رو توی تنت پاره کردم بعد میفهمی چی شده
ترسیدی
هیون : البته...میتونیم همینجا هم شروعش کنیم
لبخند منظور داری بهت زد که ترسیده بهشون خیره شدی...
فلیکس به سمت در رفت و قفلش کرد...
فلیکس : خوشبختانه دوربینی نیست..(لبخند)
#هیونجین
#استری_کیدز
توی اتاق استراحت نشسته بودی و داشتی میکاپت رو پاک میکردی...
استفا رفته بودن و تو تنها بودی...
همینطوری مشغول بودی که در آروم باز شد...زیاد توجهی نکردی چون فکر می کردی شاید یکی از استف ها یا میکاپرا باشه اما...با شنیدن صدای فرد آشنایی با تعجب روتو به سمتش برگردوندی
فلیکس : بهت خوش گذشت ؟
متعجب به دو تا مرد که دم در ایستاده بودن نگاه میکردی
+ اوه...ف..فلیکس...ه..هیون...شما اینجا چیکار میکنید
هیونجین قدمی توی اتاق زد و آروم به سمت میز آرایشی که جلوت بود اومد و دستش رو روش تکیه گاه قرار داد و صورت عصبیش رو بهت نزدیک کرد و با چشماش که فقط میتونستی بگی خشم ازش شعله ور میشه توی چشمات خیره شد
هیون : امروز بدجوری روی استیج زیاده روی کردی....یادت رفته ؟
متعجب بهش خیره بودی که آروم دستش رو به سمت استینت که از روی شونت افتاده بود آورد و درستش کرد و بعد دوباره توی چشمات خیره شد
فلیکس کمی اونور تر همینطور که دستاش توی جیبش بود با نگاه ترسناک و عصبیش بهت نگاه میکرد و تو مدام چشمات بین این دو نفر رد و بدل میشد...
+ چ..چیزی شده ؟
فلیکس پوزخند صدا داری زد و چند قدم بهت نزدیک شد
فلیکس : وقتی اون لباس لعنتی رو توی تنت پاره کردم بعد میفهمی چی شده
ترسیدی
هیون : البته...میتونیم همینجا هم شروعش کنیم
لبخند منظور داری بهت زد که ترسیده بهشون خیره شدی...
فلیکس به سمت در رفت و قفلش کرد...
فلیکس : خوشبختانه دوربینی نیست..(لبخند)
۳۷.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.