وقتی یه شب...🌿🌿🤍
♡•تکپارتی•♡
امشب شب خیلی مهمی بود..البته برای دختر. میخواست مطمئن شه که اون پسری که هر شب وقتی توی خواب و بیداریه میاد و از پشت محکم بغلش میکنه ..با صدای بهشتیش براش اهنگ میخونه ..با لبای داغش گردن و سر شونه هاش رو خیس میبوسه طوری که تا چند ساعت جاشون میمونه ..و با رایحه ی خوش بوش که بوی نیلوفر آبی و شکلات و سردی نعناع رو میده اونو مست می کنه اون خرگوش کیوت و عضله ای سفیدش نباشه...!
مینجی: اون پسر هرشب وقتی من تو خواب و بیداریم میاد...من با تک تک سلول های بدنم داغیه..لباش...نفساش...بوسه هاش ...آغوشش ..خنکی رایحه ی خوش بوش رو حس می کنم ولی وقتی هوشیار میشم و برمیگردم پشتم فقط با اون خرگوش کیوت و عضله ای که داره با اون تیله های مشکیش منو نگاه می کنه رو به رو میشم ..!
کمی تو جام تکون خوردم ...حدود ۲۵ دقیقه ای میشد که منتظر اون پسر بودم ...ولی خبری نبود . برای آخرین بار به اون خرگوش کیوت نگاه کردم... داشت آروم آروم چشماش رو می بست ..نا امید شدن و آروم چشمام رو رو هم گذاشتم ولی یهو کل اتاق رو بوی خوش رایحش برداشت با سرعت چشمام رو باز کردم قلبم تند میزد ...بعد از چند ثانیه به آغوش گرم و عضله ایش کشیده شدم دستاش را نوازش وار روی شکمم حرکت می داد ...نفسای داغش به گردنم نزدیک تر می شد کمی بعد لباش رو روی گردنم گذاشت و آروم و عمیق می بوسید ...لبو گزیدم ناله هام تو دهنم خفه شه ...اه لعنتی چرا اینقدر لبات داغهه؟ بدنم آروم لرزید .. آروم لباش رو به سمت گوشم برد لباش رو از رو گردنم برداشت و آروم لاله ی گوشم رو مکید و لباش رو جدا کرد ...همین خواستم نفس راحت بکشم صدای جذابش تو گوشم پیچید
_ نترس عزیزم...میتونه برگردی و منو ببینی.
اره خودش بود ...فقط الان صداش بم و خمار شده بود .
بوسه ی بعدیش رو روی جایی نزدیک ترقوه م گذاشت دیگه نتونستم طاقت بیارم و ناله ای نسبتا بلند از بین لبام خارج شد..
+ اههههههه
لعنت به من..الان چه وقتش بود؟
یه بوسه ی دیگه رو شاهرگم گذاشت و آروم لب زد
_ نترس عزیزم...برگرد !
امشب شب خیلی مهمی بود..البته برای دختر. میخواست مطمئن شه که اون پسری که هر شب وقتی توی خواب و بیداریه میاد و از پشت محکم بغلش میکنه ..با صدای بهشتیش براش اهنگ میخونه ..با لبای داغش گردن و سر شونه هاش رو خیس میبوسه طوری که تا چند ساعت جاشون میمونه ..و با رایحه ی خوش بوش که بوی نیلوفر آبی و شکلات و سردی نعناع رو میده اونو مست می کنه اون خرگوش کیوت و عضله ای سفیدش نباشه...!
مینجی: اون پسر هرشب وقتی من تو خواب و بیداریم میاد...من با تک تک سلول های بدنم داغیه..لباش...نفساش...بوسه هاش ...آغوشش ..خنکی رایحه ی خوش بوش رو حس می کنم ولی وقتی هوشیار میشم و برمیگردم پشتم فقط با اون خرگوش کیوت و عضله ای که داره با اون تیله های مشکیش منو نگاه می کنه رو به رو میشم ..!
کمی تو جام تکون خوردم ...حدود ۲۵ دقیقه ای میشد که منتظر اون پسر بودم ...ولی خبری نبود . برای آخرین بار به اون خرگوش کیوت نگاه کردم... داشت آروم آروم چشماش رو می بست ..نا امید شدن و آروم چشمام رو رو هم گذاشتم ولی یهو کل اتاق رو بوی خوش رایحش برداشت با سرعت چشمام رو باز کردم قلبم تند میزد ...بعد از چند ثانیه به آغوش گرم و عضله ایش کشیده شدم دستاش را نوازش وار روی شکمم حرکت می داد ...نفسای داغش به گردنم نزدیک تر می شد کمی بعد لباش رو روی گردنم گذاشت و آروم و عمیق می بوسید ...لبو گزیدم ناله هام تو دهنم خفه شه ...اه لعنتی چرا اینقدر لبات داغهه؟ بدنم آروم لرزید .. آروم لباش رو به سمت گوشم برد لباش رو از رو گردنم برداشت و آروم لاله ی گوشم رو مکید و لباش رو جدا کرد ...همین خواستم نفس راحت بکشم صدای جذابش تو گوشم پیچید
_ نترس عزیزم...میتونه برگردی و منو ببینی.
اره خودش بود ...فقط الان صداش بم و خمار شده بود .
بوسه ی بعدیش رو روی جایی نزدیک ترقوه م گذاشت دیگه نتونستم طاقت بیارم و ناله ای نسبتا بلند از بین لبام خارج شد..
+ اههههههه
لعنت به من..الان چه وقتش بود؟
یه بوسه ی دیگه رو شاهرگم گذاشت و آروم لب زد
_ نترس عزیزم...برگرد !
۴.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.