تک پارتی(وقتی روت حساسه.....)
#چان
#استری_کیدز
+ ولی تو هم خوشتیپی هااا...
خنده ای کردی که مرد جلوت هم زد زیر خنده
÷ آه...نظر لطفته...
توی اتاق تمرین بودین...همه ی پسرا اونجا بودن و داشتن استراحت میکردن و تو یک ساعتی شده بود که داشتی با استف مردی که تازه به کمپانی اومده بود حرف میزدی... تقریباً خیلی صمیمی شده بودین و موقع حرف زدن چندین بار هردوتون بخاطر حرف های بامزه ای که بینتون رد و بدل میشد قهقهه میزدین و میخندیدین
+ وای خدا تو خیلی بامزه ای
خنده ای کرد
÷ شما اینطور فکر میکنی خانوم ا.ت...
دوباره بخاطر لحنش لبخندی زدی و آروم با دستت یکی به شونش زدی...
دیگه داشتی زیادی باهاش صمیمی میشدی و نگاه های ترسناک چان رو که یک ساعتی بود داشت اونطوری نگاهت میکرد رو هنوز که هنوز بود نفهمیده بودی....
چان دستاش رو مشت کرده بود و رگ های مردونش از شدت عصبانیت همشون بیرون زده بودن و با چشمای به خون نشسته ای نگاهت میکرد...
_ پس که با من بازی میکنی آره ؟
زیر لب زمزمه کرد و دندوناش رو به هم فشرد...
پوزخند عصبی زد و از اتاق تمرین خارج شد اما بعد از چند دقیقه صداش توی فضا پیچید....
_ ا.تتت...میشه بیای به استودیوووو؟
با شنیدن صداش آروم سرت رو تکون دادی که از اتاق خارج شد...نگاهت رو به مرد روبه روت دادی
+ امیدوارم بازم بتونیم همو ببینم
لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد که قدمهاتو برداشتی از اتاق تمرین خارج شدی و به سمت استودیو که درست رو به روی اتاق تمرین بود رفتی...
تقی به در بسته زدی که در با شدت باز شد و با یک حرکت به دیوار کنار در چسبیدی..
متعجب به چان که عامل این اتفاق بود خیره شدی
+ چ..چیکار..م..میکن
_شیشششش...
انگشتش رو روی لبت گذاشت و با صدای داغش آروم و زمزمه وار گفت
_دلم میخواست کارمو وقتی رفتیم خونه انجام بدم ولی...میدونی همینجا هم میشه به حسابت رسید
#استری_کیدز
+ ولی تو هم خوشتیپی هااا...
خنده ای کردی که مرد جلوت هم زد زیر خنده
÷ آه...نظر لطفته...
توی اتاق تمرین بودین...همه ی پسرا اونجا بودن و داشتن استراحت میکردن و تو یک ساعتی شده بود که داشتی با استف مردی که تازه به کمپانی اومده بود حرف میزدی... تقریباً خیلی صمیمی شده بودین و موقع حرف زدن چندین بار هردوتون بخاطر حرف های بامزه ای که بینتون رد و بدل میشد قهقهه میزدین و میخندیدین
+ وای خدا تو خیلی بامزه ای
خنده ای کرد
÷ شما اینطور فکر میکنی خانوم ا.ت...
دوباره بخاطر لحنش لبخندی زدی و آروم با دستت یکی به شونش زدی...
دیگه داشتی زیادی باهاش صمیمی میشدی و نگاه های ترسناک چان رو که یک ساعتی بود داشت اونطوری نگاهت میکرد رو هنوز که هنوز بود نفهمیده بودی....
چان دستاش رو مشت کرده بود و رگ های مردونش از شدت عصبانیت همشون بیرون زده بودن و با چشمای به خون نشسته ای نگاهت میکرد...
_ پس که با من بازی میکنی آره ؟
زیر لب زمزمه کرد و دندوناش رو به هم فشرد...
پوزخند عصبی زد و از اتاق تمرین خارج شد اما بعد از چند دقیقه صداش توی فضا پیچید....
_ ا.تتت...میشه بیای به استودیوووو؟
با شنیدن صداش آروم سرت رو تکون دادی که از اتاق خارج شد...نگاهت رو به مرد روبه روت دادی
+ امیدوارم بازم بتونیم همو ببینم
لبخندی زد و آروم سرش رو تکون داد که قدمهاتو برداشتی از اتاق تمرین خارج شدی و به سمت استودیو که درست رو به روی اتاق تمرین بود رفتی...
تقی به در بسته زدی که در با شدت باز شد و با یک حرکت به دیوار کنار در چسبیدی..
متعجب به چان که عامل این اتفاق بود خیره شدی
+ چ..چیکار..م..میکن
_شیشششش...
انگشتش رو روی لبت گذاشت و با صدای داغش آروم و زمزمه وار گفت
_دلم میخواست کارمو وقتی رفتیم خونه انجام بدم ولی...میدونی همینجا هم میشه به حسابت رسید
۲۳.۲k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.