دعوت به کاخ سلطنتی پارت ۲
دعوت به کاخ سلطنتی پارت ۲
پدر ته: اما و اگر نداریم همین که گفتم
تهیونگ: چشم پدر
تهیونگ برگشت پیش هان جو
هان جو: برادر حالتان خوب است؟
تهیونگ: پدر میگویند باید ازدواج کنم
هان جو: اینکه چیزه خوبی است
تهیونگ: اما من کسه دیگری را دوست دارم
هان جو: چرا به پدر نمیگویی؟
تهیونگ: آن یک دختر ساده از یک خانواده ساده است پدر هرگز قبول نمیکند
هان جو: درست میگویی
تهیونگ: آح
هان جو: چرا درخواستش را رد نکردی؟
تهیونگ: میخواستم ولی نگذاشت
هان جو: ولی برادر...
تهیونگ: بهتر این موضوع بین خودمان بماند!
هان جو: چشم برادر
تهیونگ: حالا برو و به کارت برس
هان جو: چشم
مادر ته: پسرم اینجایی
تهیونگ: بله مادر
مادر ته: پدرت همه چیز را بهت گفت؟
تهیونگ: ب... بله
مادر ته: به گمانم خشنود نیستی؟
تهیونگ: مادر من کسه دیگری را دوست دارم
مادر ته: پسرم چرا زودتر نگفتی...الان خیلی دیر است بعد از تاج گذاری مراسم نامزدی است
تهیونگ: خیلی زود نیست مادر؟
مادر ته: پدرت این گونه دوست دارد
تهیونگ: من دگر باید برم خدانگهدار
مادر ته: مراقب خودت باش
تهیونگ: چشم
تهیونگ رفت به سمت دریاچه و همون جا نشست
تهیونگ: هوا خیلی خوبه
تهیونگ داشت با خورش حرف میزد که یهو صدای یه دختر اومد
ا.ت: بله درست میگویید
همون دختر بود
تهیونگ: ش...شما که هستید؟
ا.ت: من خدمتکار جدید قرص هستم ارباب
تهیونگ: اوه
ا.ت: من باید برم مرا ببخشید
تهیونگ: بفرمایید
ویو تهیونگ
اون...اون همون دختر بود...صدای شیرینی داشت
.
.
.
تهیونگ تو رویاهاش غرق شده بود که کسی دستشو گذاشت رو شونش
پایان این پارت.
حمایت؟
پدر ته: اما و اگر نداریم همین که گفتم
تهیونگ: چشم پدر
تهیونگ برگشت پیش هان جو
هان جو: برادر حالتان خوب است؟
تهیونگ: پدر میگویند باید ازدواج کنم
هان جو: اینکه چیزه خوبی است
تهیونگ: اما من کسه دیگری را دوست دارم
هان جو: چرا به پدر نمیگویی؟
تهیونگ: آن یک دختر ساده از یک خانواده ساده است پدر هرگز قبول نمیکند
هان جو: درست میگویی
تهیونگ: آح
هان جو: چرا درخواستش را رد نکردی؟
تهیونگ: میخواستم ولی نگذاشت
هان جو: ولی برادر...
تهیونگ: بهتر این موضوع بین خودمان بماند!
هان جو: چشم برادر
تهیونگ: حالا برو و به کارت برس
هان جو: چشم
مادر ته: پسرم اینجایی
تهیونگ: بله مادر
مادر ته: پدرت همه چیز را بهت گفت؟
تهیونگ: ب... بله
مادر ته: به گمانم خشنود نیستی؟
تهیونگ: مادر من کسه دیگری را دوست دارم
مادر ته: پسرم چرا زودتر نگفتی...الان خیلی دیر است بعد از تاج گذاری مراسم نامزدی است
تهیونگ: خیلی زود نیست مادر؟
مادر ته: پدرت این گونه دوست دارد
تهیونگ: من دگر باید برم خدانگهدار
مادر ته: مراقب خودت باش
تهیونگ: چشم
تهیونگ رفت به سمت دریاچه و همون جا نشست
تهیونگ: هوا خیلی خوبه
تهیونگ داشت با خورش حرف میزد که یهو صدای یه دختر اومد
ا.ت: بله درست میگویید
همون دختر بود
تهیونگ: ش...شما که هستید؟
ا.ت: من خدمتکار جدید قرص هستم ارباب
تهیونگ: اوه
ا.ت: من باید برم مرا ببخشید
تهیونگ: بفرمایید
ویو تهیونگ
اون...اون همون دختر بود...صدای شیرینی داشت
.
.
.
تهیونگ تو رویاهاش غرق شده بود که کسی دستشو گذاشت رو شونش
پایان این پارت.
حمایت؟
۳.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.