( 𝑴𝑼𝑭𝑭𝑳𝑬𝑫 𝑮𝑹𝑶𝑨𝑵𝑺( 𝑃³³
چشمام رو خیلی اروم باز کردم تا اطرافم رو رصد کنم... دستی که توی مشتم بود رو با انگشت شستم نوازش کردم... پوست لطیفش اجازه نمیداد از این کار دست بردارم...یعنی شام خورده؟ لباسای تنش گرم نگه میدارنش؟ این حالتی راحت خوابیده؟... معلومه که نه... میتونستم درد توی کمرش رو احساس کنم که چقدر اذیت کنندس...اروم و محتاط دستم رو کشیدم بیرون و بلند شدم... پتو رو اهسته کنار دادم و از طرف دیگه ی تخت پایین اومدم... اروم به سمتش قدم برداشتم و دوباره نگاهش میکردم... -ا. ت؟ - ... - بیداری ؟ - با اروم ترین تن صدام از خواب پرید - بله؟ چیشده؟ وای! چرا بلندش شدی؟ حالت خوبه؟؟ چیزی میخوای؟ بگو خودم برات بیارم! گرسنته؟ غذا درست کنم برات؟ - دلم براش طوری ضعف رفت که میخواستم از پنجره کنارم سقوط کنم و بمیرم براش - نه... بلند شو تو اتاقت بخواب... چرا اینجایی؟ - موهای روی چشماش اجازه نمیدادن درست ببینه و خمار هم بود - من؟... من راحتم میخواستم از تو مواظبت کنم...گفتم شاید بیدار شی و چیزی بخوای - ... -میبینی که ، خوبم و از پس خودم بر میام... نیازی بهت ندارم... بلند شو - دستش رو به موهاش رسوند و درستشون کرد و به کمک تخت بلند شد و درست از کنارم رد شد ... طوری که با رد شدنش باد خوردم کل وجودم یخ زد و انگار منجمد شدم... تا لحظه صدای بسته شدن درب اتاق بهش نگاهی نکردم ... وقتی صدای در اومد بلافاصله روی تخت ول شدم و به ویو پنجره خیره شدم دستم روی قلبم کشیده شد و بعد از اینکه فهمیدم چقدر داره تند میزنه شکه شدم... این طبیعی بود؟ یعنی بخاطر بیماریمه؟ ... سمت پارچ ابی رفتم که روی میز بود و توی لیوان خالیش کردم... قبل از اینکه سر بکشم زیر بینیم گرفتمش و بوش کردم... بوی اب خالص نمیداد ____ سمت تخت رفتم که ساعت الارم به صدا در اومد - آیشش -...واقعا ؟ همین الان؟ ____لباسمو از تو کمد برداشتم و پوشیدمش... یکم یقمو صاف کردم و بطری اب و هندزفری مو برداشتم و بعد از خارج شدن از اتاق از پله ها پایین رفتم
...
...
۵.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.