پارت 5
پارت_5_
داشتم ادامه میدادم که سهند گفت بسه بابا مغزمونو خوردی 😂عههه داداش
یهو دختره که اسمشم نمیدونم شروع کرد به ریز ریز خندیدن وقتی میخندید چاله گونه اش مشخص میشد خیلی تو دل برو میشد وااای خدایا توبه😂
خسته بودم و خوابم میومد و با یه شب بخیر رفتم داخله اتاق و درو بستم برگشتم دیدم یکی سره جام خوابیده 😐گفتم اهوم اهوم ببخشیدا ولی اونجا جای منه برگشت و گفت مطمعینی؟ دیدم همون دختره اس پس برا همین یهو غیبش زد اومده بود جای منو بگیره
گفتم بلللله جای بنده اس گفت برو بیرون بابا
رفتم رو تشک نشستم و گفتم شما باید بری بیرون بلند شد و گفت منو از خونه بابام میندازی بیرون درازکشیدم وگفتم بنده مهمونم و وقتی که اومدیم بابات این اتاقو داد بهم یهو قاطی کرد و گفت پاشو ببینم دستشو کشیدم که افتاد روم اروم گفتم داد نزن کوچولو اینجا جا برا جفتمون هست دوست داری پیشم بخوابی اشکال نداره بخواب نمیخواد داد بزنی
یهو یه جسمه تیزی رو زیره گلوم حس کردم اومد نزدیک دقیق مقابله لبام و با صدای خمارش گفت ببین فکره لمس کردنه منو از سرت بیرون کن وگرنه مثله اون گرگه کارتو تموم میکنم افتاااد؟ این دختر هیچی ازش بعید نبود اما من محاله کم بیارم یهو دستشو گرفتم وبردم پشتش قفل کردم که با فشاری که به دستش وارد کردم چاقو از دستش افتاد و با یه حرکت جامونو عوض کردم و رفتم روش بدجوری نسخش بودم دلم میخواست ببوسمش اما نه نمیشه اروم گفتم جوجه کوچولوی نیم وجبی بهت گفته بودم برا من وحشی بازی در نیار نگفته بودم؟ هوممم؟ با لجاجت زول زده بود بهم و گفت همینه که هست اخ دختر منو دیونه میکنی اخرش گفتم باشه پس امشب باید تحملم کنی
_چیییی
+همینه که هست😂دراز کشیدم و محکم گرفتمش تو بغلم چقدر بغلیه خدایااا 🥺
دستو پا میزد اما فایده نداشت نمیتونست داد بزنه چون پای ابرو وسط بود اخرش خسته شد و خوابش برد منم محکم تر بغلش کردم یه بوسه ریز گذاشتم رو لباش و چشمامو بستم....
داشتم ادامه میدادم که سهند گفت بسه بابا مغزمونو خوردی 😂عههه داداش
یهو دختره که اسمشم نمیدونم شروع کرد به ریز ریز خندیدن وقتی میخندید چاله گونه اش مشخص میشد خیلی تو دل برو میشد وااای خدایا توبه😂
خسته بودم و خوابم میومد و با یه شب بخیر رفتم داخله اتاق و درو بستم برگشتم دیدم یکی سره جام خوابیده 😐گفتم اهوم اهوم ببخشیدا ولی اونجا جای منه برگشت و گفت مطمعینی؟ دیدم همون دختره اس پس برا همین یهو غیبش زد اومده بود جای منو بگیره
گفتم بلللله جای بنده اس گفت برو بیرون بابا
رفتم رو تشک نشستم و گفتم شما باید بری بیرون بلند شد و گفت منو از خونه بابام میندازی بیرون درازکشیدم وگفتم بنده مهمونم و وقتی که اومدیم بابات این اتاقو داد بهم یهو قاطی کرد و گفت پاشو ببینم دستشو کشیدم که افتاد روم اروم گفتم داد نزن کوچولو اینجا جا برا جفتمون هست دوست داری پیشم بخوابی اشکال نداره بخواب نمیخواد داد بزنی
یهو یه جسمه تیزی رو زیره گلوم حس کردم اومد نزدیک دقیق مقابله لبام و با صدای خمارش گفت ببین فکره لمس کردنه منو از سرت بیرون کن وگرنه مثله اون گرگه کارتو تموم میکنم افتاااد؟ این دختر هیچی ازش بعید نبود اما من محاله کم بیارم یهو دستشو گرفتم وبردم پشتش قفل کردم که با فشاری که به دستش وارد کردم چاقو از دستش افتاد و با یه حرکت جامونو عوض کردم و رفتم روش بدجوری نسخش بودم دلم میخواست ببوسمش اما نه نمیشه اروم گفتم جوجه کوچولوی نیم وجبی بهت گفته بودم برا من وحشی بازی در نیار نگفته بودم؟ هوممم؟ با لجاجت زول زده بود بهم و گفت همینه که هست اخ دختر منو دیونه میکنی اخرش گفتم باشه پس امشب باید تحملم کنی
_چیییی
+همینه که هست😂دراز کشیدم و محکم گرفتمش تو بغلم چقدر بغلیه خدایااا 🥺
دستو پا میزد اما فایده نداشت نمیتونست داد بزنه چون پای ابرو وسط بود اخرش خسته شد و خوابش برد منم محکم تر بغلش کردم یه بوسه ریز گذاشتم رو لباش و چشمامو بستم....
۴.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.