رمان ~سکوت&شب~ پارت (۱۳)
رمان ~سکوت&شب~ پارت (۱۳)
ویو جانگ می :
وقتی اومدم تو خونه سریع خودم و پرت کردم رو تخت
جیغغغغ
خیلی خوب بوددددد بعد مدت ها با یکی حرف زدم و از خودم گفتمممم
خیلی حس خوبیه نمیتونم توصیفش کنم مثل این بود که پروانهای از پیله دربیاد
ویو یانگ سو :
باورم نمیشد امشب آنقدر شب خوبی بود
لبخندش خیلی زیبا بود
خیلی خوشحالم که الان یکی رو دارم
چند ساعت بعد :
نتونستم بخوابم نه از ناراحتی
نه از عذاب
نه از دلشوره
نه از تنهایی....
نه از......
از اینکه خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم تا دوباره فردا هم و ببینیم
بهش پیام دادم میدونستم خواب ولی با خودم فکر کردم فردا میبینه
پیام :
یانگ سو : هی امروز خیلی خوب بود
.فنی فرستادم جانگ می سریع دید
جانگ می : واقعا امروز رو دوست داشتم
یانگ سو : نظرت چیه فردا بریم قدم بزنیم ؟
جانگ می : عالیه ساعت هشت صبح اکی؟
یانگ سو : عالیه
باورم نمیشد الان بیدار بود ساعت ۲ شب بود پس فقط من نبودم
ویو جانگ می :
باورم نمیشد آنقدر سریع باهم جور شدیم امکان داره باهم صمیمی بشیم ؟؟ فک نکنم ولی اگه بشه چی ؟
ادامه دارد......
ویو جانگ می :
وقتی اومدم تو خونه سریع خودم و پرت کردم رو تخت
جیغغغغ
خیلی خوب بوددددد بعد مدت ها با یکی حرف زدم و از خودم گفتمممم
خیلی حس خوبیه نمیتونم توصیفش کنم مثل این بود که پروانهای از پیله دربیاد
ویو یانگ سو :
باورم نمیشد امشب آنقدر شب خوبی بود
لبخندش خیلی زیبا بود
خیلی خوشحالم که الان یکی رو دارم
چند ساعت بعد :
نتونستم بخوابم نه از ناراحتی
نه از عذاب
نه از دلشوره
نه از تنهایی....
نه از......
از اینکه خیلی خوشحال بودم و ذوق داشتم تا دوباره فردا هم و ببینیم
بهش پیام دادم میدونستم خواب ولی با خودم فکر کردم فردا میبینه
پیام :
یانگ سو : هی امروز خیلی خوب بود
.فنی فرستادم جانگ می سریع دید
جانگ می : واقعا امروز رو دوست داشتم
یانگ سو : نظرت چیه فردا بریم قدم بزنیم ؟
جانگ می : عالیه ساعت هشت صبح اکی؟
یانگ سو : عالیه
باورم نمیشد الان بیدار بود ساعت ۲ شب بود پس فقط من نبودم
ویو جانگ می :
باورم نمیشد آنقدر سریع باهم جور شدیم امکان داره باهم صمیمی بشیم ؟؟ فک نکنم ولی اگه بشه چی ؟
ادامه دارد......
۲.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.