پارت۶۸۴
پارت۶۸۴
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
حتما باید یه چیزی شده باشه که اینا درو قفل کردن! نکنه شاهین فهمیده باشه!!!نه نفهمیده...چیکار کنم الان؟ هرچیه باید فردا صبح با دخترا صحبت کنم حلش کنیم...لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم...تا صبح خوابم نبرد...وقتی خورشید کامل اتاقمو روشن کرد از جام بلند شدم رفتم دستشویی...خودمو تو اینه دیدم وحشت کردم..ماسکمو عوض کردم یونیفرممو پوشیدم...الان باید بغل امیر بودم اما بازم همین جام و باید کلفتی کنم...اه با کلافه گی از اتاقم خارج شدم رفتم اشپز خونه...شوکت با دیدنم تعجب کرد...
_/سلام شوکت خاله صبحانه ای پسر دیوتو بده ببرم...
_دخترم مگه تو نرفتی...
_/والا داشتم میرفتم اما درارو یه جور قفل کرده بودن که نتونستم برم...
_ای وای من بهت گفتم شاهین فهمیده... همش انکارش میکردی الان میخوای چیکار کنی مادر... تو بیوفتی دست شاهین زنده ت نمیزاره...
رمانMAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
حتما باید یه چیزی شده باشه که اینا درو قفل کردن! نکنه شاهین فهمیده باشه!!!نه نفهمیده...چیکار کنم الان؟ هرچیه باید فردا صبح با دخترا صحبت کنم حلش کنیم...لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشیدم...تا صبح خوابم نبرد...وقتی خورشید کامل اتاقمو روشن کرد از جام بلند شدم رفتم دستشویی...خودمو تو اینه دیدم وحشت کردم..ماسکمو عوض کردم یونیفرممو پوشیدم...الان باید بغل امیر بودم اما بازم همین جام و باید کلفتی کنم...اه با کلافه گی از اتاقم خارج شدم رفتم اشپز خونه...شوکت با دیدنم تعجب کرد...
_/سلام شوکت خاله صبحانه ای پسر دیوتو بده ببرم...
_دخترم مگه تو نرفتی...
_/والا داشتم میرفتم اما درارو یه جور قفل کرده بودن که نتونستم برم...
_ای وای من بهت گفتم شاهین فهمیده... همش انکارش میکردی الان میخوای چیکار کنی مادر... تو بیوفتی دست شاهین زنده ت نمیزاره...
۲.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.