ما:𝚆𝚎
سوجین ویو:
یک
دو
سه
بوووووووووووووم!!
با چشمای گرد درحالی که دستام رو گوشام بود به آزمایشگاه متلاشی شده نگاه کردم.
هایلی:اههههه عجب دودی بلند شد
رو به هایونگ گفتم:دمت جیز گل کاشتی...
با شنیدن صدای آتش نشانی چشم از آزمایشگاه گرفتم و گفتم:خب میدونین که قراره خسارت بدیم؟؟
لیا:اههههه تف به این شانس..فکر اینجاشو نکرده بودم.
هایونگ درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:اوه مایگاد!فک نمیکردم بمبم کار کنه..من به خودم افتخار میکنم.
با دهن باز بهش نگاه کردیم.
رو به هایلی گفتم:اههه ببند دیگه اون دهنو..تفت آویزون شده.
کلاه باگت سیاهمو از رو سرم برداشتمو گفتم:مثل نقشه ی چند وقت پیشمون..یکی باید چلاغ بشه.
قیافه ی همشون رفت توهم
-عه بابا چیه؟!قیافتونو اینطوری مثل آلو چروک نکنین...باید یه تصادف ساختگی درست کنیم تا از بیمه خسارت بگیریم
لیا:خداروشکر من راحتم...دفعه ی پیش زدین منو چلاغ کردین
گفتم:اوکی پس...از ما سه تا باید یکی چلاغ بشه
هایونگ فوری دستشو گذاشت سمت چپ شیکمش و گفت:آیییی...فک نکنم من بتونم...آپاندیسم داره میترکه..من نیستم
با اخمای درهم رفته گفتم:اصکل جون...آپاندیس سمت راسته
هایونگ فوری دستشو گذاشت سمت راستشو گفت:آره..حالا که فک میکنم، این طرف بیشتر درد میکنه
دست به سینه شدم و اخممو باز کردم و گفتم:حالا که فکر میکنم..
یه لبخند شیطانی زدم ادامه دادم:آپاندیس سمت چپه
هایونگ داد زد:جهههههنمممممم...باشههههه منننن چلاغ میشم اصنننن
هایلی:آخییییش راحتت شدیمااا
سوجین:آره
............
سوجین ویو:
-آخه چرا...
آقای مدیر:همین الانشم بهه خاطر رتبه تون اخراجتون نکردم....خودم ترتیب انتقالیتونو دادم...الان هم برین آماده بشین...دانشگاهی که قراره برین تو سئوله.
از اتاق مدیر بیرون اومدیم و رفتیم سمت ماشینمون.ما یه ماشین داشتیم که سَنَدش به نام هر چهارتامون بود.
من جای راننده نشستم و لیا جای شاگرد.هایونگ و هایلی هم پشت نشستن.
ماشین و روشن کردم و رفتیم بیمارستان تا پانسمان دست هایونگو عوض کنن.
برای اینکه از بیمه خسارت بگیریم هایونگ خودشو فدا کرد.سه تا آمپول بی حسی به دستش زد بعد من یه لگد نثار دستش کردم.خیلی کیف داد ولی بیچاره از درد کم مونده بود غش کنه.هنوز سه تا آمپول بی حسی زده بود اینطوری درد داشت حاالا اگه نمیزد چی میشد!
دکتر گفت که فقط یه خراش خیلی عمیق ایجاد شده که با یه پانسمان درست میشه😆
یک
دو
سه
بوووووووووووووم!!
با چشمای گرد درحالی که دستام رو گوشام بود به آزمایشگاه متلاشی شده نگاه کردم.
هایلی:اههههه عجب دودی بلند شد
رو به هایونگ گفتم:دمت جیز گل کاشتی...
با شنیدن صدای آتش نشانی چشم از آزمایشگاه گرفتم و گفتم:خب میدونین که قراره خسارت بدیم؟؟
لیا:اههههه تف به این شانس..فکر اینجاشو نکرده بودم.
هایونگ درحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود گفت:اوه مایگاد!فک نمیکردم بمبم کار کنه..من به خودم افتخار میکنم.
با دهن باز بهش نگاه کردیم.
رو به هایلی گفتم:اههه ببند دیگه اون دهنو..تفت آویزون شده.
کلاه باگت سیاهمو از رو سرم برداشتمو گفتم:مثل نقشه ی چند وقت پیشمون..یکی باید چلاغ بشه.
قیافه ی همشون رفت توهم
-عه بابا چیه؟!قیافتونو اینطوری مثل آلو چروک نکنین...باید یه تصادف ساختگی درست کنیم تا از بیمه خسارت بگیریم
لیا:خداروشکر من راحتم...دفعه ی پیش زدین منو چلاغ کردین
گفتم:اوکی پس...از ما سه تا باید یکی چلاغ بشه
هایونگ فوری دستشو گذاشت سمت چپ شیکمش و گفت:آیییی...فک نکنم من بتونم...آپاندیسم داره میترکه..من نیستم
با اخمای درهم رفته گفتم:اصکل جون...آپاندیس سمت راسته
هایونگ فوری دستشو گذاشت سمت راستشو گفت:آره..حالا که فک میکنم، این طرف بیشتر درد میکنه
دست به سینه شدم و اخممو باز کردم و گفتم:حالا که فکر میکنم..
یه لبخند شیطانی زدم ادامه دادم:آپاندیس سمت چپه
هایونگ داد زد:جهههههنمممممم...باشههههه منننن چلاغ میشم اصنننن
هایلی:آخییییش راحتت شدیمااا
سوجین:آره
............
سوجین ویو:
-آخه چرا...
آقای مدیر:همین الانشم بهه خاطر رتبه تون اخراجتون نکردم....خودم ترتیب انتقالیتونو دادم...الان هم برین آماده بشین...دانشگاهی که قراره برین تو سئوله.
از اتاق مدیر بیرون اومدیم و رفتیم سمت ماشینمون.ما یه ماشین داشتیم که سَنَدش به نام هر چهارتامون بود.
من جای راننده نشستم و لیا جای شاگرد.هایونگ و هایلی هم پشت نشستن.
ماشین و روشن کردم و رفتیم بیمارستان تا پانسمان دست هایونگو عوض کنن.
برای اینکه از بیمه خسارت بگیریم هایونگ خودشو فدا کرد.سه تا آمپول بی حسی به دستش زد بعد من یه لگد نثار دستش کردم.خیلی کیف داد ولی بیچاره از درد کم مونده بود غش کنه.هنوز سه تا آمپول بی حسی زده بود اینطوری درد داشت حاالا اگه نمیزد چی میشد!
دکتر گفت که فقط یه خراش خیلی عمیق ایجاد شده که با یه پانسمان درست میشه😆
۱.۴k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳