لبهات، بوسیدنت... خاکسترم میکنه...
_لبهات، بوسیدنت... خاکسترم میکنه...
با تردید لبهایش را به لبهای ناباور او رساند و با قلبی بی تاب شده درحالیکه پلکهایش بر هم فرود می آمدند، سرش را کمی
مایل کرد و روی آن دو نرمه ی بوسیدنی لب زد:
_بهت گفتم حرفهات برای گرم کردنم کافیه، آغوشت برای آتیش زدنم...
-حالا به من بگو تهیونگ... لبهات چی به سر مردی میاره که با حرفهات گرم میشه و با آغوشت میسوزه؟!
خیره به مردی که برایش مرده بود!
-لبهات، بوسیدنت... خاکسترم میکنه...
با تردید لبهایش را به لبهای ناباور او رساند و با قلبی بی تاب شده سرش را کمی
مایل کرد و روی آن دو نرمه ی بوسیدنی لب زد:
_پس بذار اینبار من اون کسی باشم که آغازگر خاکستر شدن برای این قلب بیتابه!
با اتمام جمله اش تنها لبهایش بود که بی هیچ تردید و وقفه ای
روی لبهای مرد بزرگتر کوبیده شد؛ پسر کوچکتری که اینبار او آغازگر همخوابی دو بوسه برای شبهایشان بود؛
جونگکوک بی خبری که نمیدانست با همان لمس ساده تهیونگش را قبل از هم
آغوشی خاکستر کرده است!
با تردید لبهایش را به لبهای ناباور او رساند و با قلبی بی تاب شده درحالیکه پلکهایش بر هم فرود می آمدند، سرش را کمی
مایل کرد و روی آن دو نرمه ی بوسیدنی لب زد:
_بهت گفتم حرفهات برای گرم کردنم کافیه، آغوشت برای آتیش زدنم...
-حالا به من بگو تهیونگ... لبهات چی به سر مردی میاره که با حرفهات گرم میشه و با آغوشت میسوزه؟!
خیره به مردی که برایش مرده بود!
-لبهات، بوسیدنت... خاکسترم میکنه...
با تردید لبهایش را به لبهای ناباور او رساند و با قلبی بی تاب شده سرش را کمی
مایل کرد و روی آن دو نرمه ی بوسیدنی لب زد:
_پس بذار اینبار من اون کسی باشم که آغازگر خاکستر شدن برای این قلب بیتابه!
با اتمام جمله اش تنها لبهایش بود که بی هیچ تردید و وقفه ای
روی لبهای مرد بزرگتر کوبیده شد؛ پسر کوچکتری که اینبار او آغازگر همخوابی دو بوسه برای شبهایشان بود؛
جونگکوک بی خبری که نمیدانست با همان لمس ساده تهیونگش را قبل از هم
آغوشی خاکستر کرده است!
۱.۷k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.